یک اشتباه ژنتیکی باعث شد من هم به جمع حاملان خرچنگ در خانواده بپیوندم دکترا بهش میگن وراثت ولی من ترجیح میدم به چشم یه اشتباه نگاهش کنم
اینجوری بهتر میتونم باهاش کنار بیام
برای اولین بار که مجبور شدم خرچنگ خان رو همراه سلولهای خونیم با خودم حمل کنم چون یه موجود ناشناخته بود باهاش رفاقت کردم تا بشناسمش از غافلگیری هاش هیجان زده شدم گاهی هم باهاش جنگیدم ولی بعد سالها که برگشت الان نمیدونم چطور باهاش برخورد کنم چون دقیقا میدونم قراره چی به سرم بیاد حتی بیمارستانی که قرار برم رو میشناسم حتی دکترها
این بار کمی ترسناک شده برخلاف دفعه قبل که ازش نمی ترسیدم بخاطر همین تنها راهی که به ذهنم رسید اینه که تا می تونم تو چمدونم کتاب جا بدم حتی با حرص تمام کلی کتاب هم سفارش دادم که وقتی میرم خانه درمان به کتابهام پناه ببرم
هروقت گیج میشم هروقت یه اتفاق غیر منتظره می افته فقط کتابها میتونن از میزان ترس و نگرانیم کم کنن و اینبار هم امیدوارم کمک کنن