۱۸آذر
هسالها پیش این نقاشی رو روی یک کاغذ باطله کشیدم یادمه اون موقع به ناخدا بایندر که فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی ایران بود و تو جنگ جهانی دوم وقتی روس ها به شمال ایران حمله کردند با دلاوری مقاومت کرد و کشته شد فکر میکردم
یکم بعدترش اعدامی های دهه شصت تمام ذهنم رو درگیر کرد
بعد نوبت جنگ شد ، جنگی که تمام زندگی ما رو نابود کرد و مادرواقعیم رو ازم گرفت
اون روز سرم پر از مرگ بود و هیچ چیزی جز کشیدن طناب دار و خون با چاشنی امید نمیتونست ارومم کنه
این روزها که کتاب امریکایی هاوارد فاوست رو میخونم بعد از اعدام پارسونز باز سرم پر تصویر مرگ شده و تنها چیزی که تونست حالمو خوب کنه برگ سبز روی اون درختی که تو نقاشی کشیدم
من هنوز منتظرم پایان شب سیه سپید بشه