تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۰۷مرداد
مدتیه نه کتاب نه خیالپرداری و حتی عروسک ها حال دلمُ خوب نمیکنه 
زندگی یه جوری شده ، نمیدونم همون روال سابقه یا راکدتر شده فقط میدونم نه این مدل زندگی رو دوست دارم نه حس وحالش رو
دیشب با رفیق هیچ کس که  حرف می زدم می، گفت اونقدر پیشرفت کردی که می تونی خوب از پس  پس لرزه های بعد حوادث بر بیای  اما چون ناراحتی نمی بینیش 
پرسیدم از نوشته هام معلومه یا نحوه غر زدنم ؟ 
گفت هم نوشته هات هم نحوه بیان  وصحبت کردنت 
ولی از این تعریف و حتی پیشرفت خوشحال نشدم ...
تنهایی پر هیاهو که تمام تازه دور جدیدی از سلاخی کردن وجودم شروع شد خاصیت کتابها همینه ، از اون روز گرم تابستونی که دخترک هفت ساله با نیمچه سوادش تو جنگل انبوه کتابهای عمو مجید دنبال یه چیزی میگشت تا بخونه  چون حوصلش سر رفته بود ورق برگشت، همه چیز عوض شد من به اینکه میگن سرنوشت ادم از قبل معینه تا حدودی اعتقاد دارم اون روزی که با خوندن ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگ  تصمیم گرفتم دنیای خودمو عوض کنم وارد یه سلاخ خونه ابدی شدم که روحم ، وجودم ، افکارم و همه چیزم بعد خوندن  هر کتابی سلاخی میشد  اوایل متوجه نبودم اما با کتابها که بزرگتر  میشدم دردهام هم بیشتر میشد ، سر درگمی هام بیشتر میشد و من با همه دردها وسردر گمی ها کنار کتابها قویتر از قبل می شدم  
من هم مثل هانتا از طریق کتابها آموزش ناخواسته داشتم چیزهایی که تو هیچ سیستم اموزشی ، هیچ کجا دنیا بهت یاد نمیدن  رو میشه تو کتابها پیدا کرد 
و این مدل فهمیدن واموزش ناخواسته مسوولیت ادمُ بیشتر وسنگین تر میکنه جوری که زیر بار سنگینیش خورد میشی 

کتابها زندگی ادمُ به دو دوره قبل وبعد تقسیم میکنن درست مثل ازدواج ، قبل و بعد از ازدواج ،  عمو مجیدم می گفت وقتی وارد دنیای کتاب شدی آنچنان غرق می شی که راه برگشتت رو گم می کنی  ، همیشه شک مثل خوره به جونته و هیچ چیزی رو براحتی نمی تونی قبول کنی 
یه جور تبعید خود خواسته که اوایل از روی نا آگاهی وبچگی بود و بعدها بهترین روش برای فرار از دردها و زندگی سخت شد هر چند کتابها با خودشون درد و رنج ناشی از آگاهی بهمراه میارن ولی این مدل درد و رنجی که با جون دل می پذیریش خیلی لذت بخش تر از درد و رنجی که بعضی آدمها بهت تحمیل میکنن
خورشید جاودان
۰۶مرداد

خورشید جاودان
۰۶مرداد

خورشید جاودان
۰۴مرداد

و می‌رسی به اون جمله‌ی معروف محمود دولت آبادی که : مغزم... مغزم درد می‌کند از حرف زدن ، چقدر حرف زده‌ام. چقدر در ذهنم حرف زده‌ام.

( نقل از وبلاگ  هانی )

بیانگر حال این روزهای منه 

تنهایی پر هیاهو هم تمام این کتاب لعنتی  خوب باعث شد بفهمم که من بیشتر از اینکه به هولدن کالفیلد شباهت داشته باشم یا گرگور سامسا و.... خود خود هانتایی هستم که از سر صبح تا نصف های شب ، حتی تا خود صبح روز بعد تو عالم کتابهام سیر میکنم  و تو ذهنم حرف میزنم

تا حدودی می دونید که کتابها چطوری و از طریق چه کسی وارد زندگیم شدند ، ولی با خوندن تنهایی پر هیاهو انگار از دنیای خودم به خارج از اون پرت شدم ومثل فضانوردی که برای اولین بار کره زمین رو از فضا می بینه  تمام زوایا و جزییات دنیامُ کامل دیدم و حیرت کردم از این همه شگفتی  و کمی هم ترسیدم چون بیست و پنج سال از عمرمُ تو ذهنم حرف زده بودم و هنوز هم همین کار رو میکنم  این کار اینقدر برام عادی شده  کهتا قبل خوندن تنهایی پر هیاهو  فکر می کردم همه مردم مثل من هستن و طبیعیه :))

 ولی وقتی از بالا کره ذهنی که توش زندگی می کردمُ دیدم تازه متوجه شدم که مغزم درد میکنه ، موریانه ذهنی با تمام قوا افتاده به جون مغز وذهنم ویه درد عمیق رو بهم تحمیل کرده دردی عمیق تر از استخون درد بعد شیمی درمانی و حتی اب نخاع کشیدن یا حتی زنده زنده تکه کردن ...

فکر پشت فکر  ... 

و اینجاست که فرهاد کریمی میگه 

او توی اتاقش  که رنگ دیوار های ان به رنگ هلوست  تنها نشسته و تنها فکر میکند . او به فکر هایی فکر میکند که مدت ها قبل فکر بوده  و حالا دیگر نیست . نه که اصلن هیچ فکری نباشد ، بلکه فکر هایی هستند که او قبلن به آنها فکر کرده و از آن ها فکر های تازه ای تولید شده .

او توی اتاقش که رنگ دیوار های ان به رنگ هلوست تنها نشسته و تنها دارد به فکر هایی فکر میکند که از فکر های قبلی او تولید شده و حالا برای خودشان فکر هستند.

این فکر ها نیز بعد مدتی دیگر فکر نیستند نه که اصلن فکر نباشند بلکه فکر هایی هستند که از فکر فکرهایی که او قبلن به آنها فکر کرده ، تولید شده . او توی اتاقش که رنگ دیوارهای آن به رنگ هلوست تنها نشسته  و تنها دارد به فکر هایی فکر ....


مشخصات کتابمو رو تو قسمت کتابخونه ی این خونه میگذارم در صورت تمایل بخونید 

خورشید جاودان
۰۲مرداد

خیلی وقت پیش یه پست نوشتم وبلاگ قبلیم ، نه اون یکی قبلی تر یا شایدم اونی که قبلی تر از قبلیه بود به هر حال یادم نمیاد کجا فقط میدونم عادت دارم مثل گربه ای که بچه به دندون می گیره و از این خونه به اون خونه میره تا روزگار بگذرونه یادداشتهایی که دوست دارمو موقع اسباب کشی با خودم جابجا میکنم 

بگذریم 

داشتم میگفتم یادداشتی بود با عنوان کرگدن از اونجایی که بنده استاد بخیه زدن زمین و زمان بهم هستم اینبار میخوام ربط کرگدن بودن با خل گور به گوری رو بنویسم تا دلم از یه چیزایی خنک بشه  فقط مدیونید به سبک نوشته ام بخندید ، خیر سرم نمی خواستم عامیانه بنویسم چیزیم  حالیم نبود همچین معجونی در اومد :)))  خودم با خوندنش یاد فیلم سلطان شبان می افتم که میخواستم پز بدم و بگم به سن شما قد نمیده اما به لطف تکراری پخش کردن شبکه های استانی احتمالا به سن شما هم قد میده :)))

مشغول خواندن کتاب کرگدن اوژن یونسکو هستم چند صفحه اول کتاب را خوانده ام  و حس میکنم کششی برای خواندن ادامه اش نداشته باشم ولی با خواندن مقدمه کتاب حداقل میتوان فهمید داستان حول چه قضیه ای می چرخد واقعه این نمایشنامه چندان دلچسب نیست ،سرایت بیماری بقول آل احمد داءالکرگدن در یک شهر کوچک اروپایی .... بگذریم ، چون حرفهایی که میخواهم بزنم اصلا به روایت کتاب یونسکو ربطی ندارد فقط خواستم بدانید جرقه این سوال از کجا به ذهنم زده شد

اگر من به بیماری داءالکرگدن ( به کرگدن تبدیل شوم ) مبتلا شوم چه نفعی برایم دارد ؟تنها چیزی که از کرگدنها شنیده ام این است که پوست کلفت هستند باید در موردشان تحقیق کنم تا با  خصوصیاتشان آشنا شوم کسی چه میداند فردا که از خواب بیدار شوم همان انسانی که بودم هستم ؟

شاید هم به حیوانی دیگر تبدیل شوم ولی اگر انتخاب به عهده من باشد ترجیح میدهم به دلایلی که خواهم گفت کرگدن شوم

کرگدن موجودی است قدیمی باقی مانده از عهد دایناسورها با پوستی کلفت ، چهره ای نه چندان زیبا ، شاخی بی خاصیت ، چشمانی کم سو کرگدن موجودی است قوی و بزرگ و ترسناک اما هیچ آزاری به دیگر حیوانات جنگل نمی رساند او نه شکار میکند و نه شکار می شود تنها دشمنش انسان است که بنا به عقیده ای خرافی کرگدن شکار میکند تا از شاخش پودری تهیه وبعنوان اکسیر جوانی استفاده کند از ریشه گیاهان تغذیه میکند  و به پرندگان اجازه میدهد تا بر پشتش بنشینند کرگدن موجودی است آرام با اینکه ضربه شاخش می تواند فولاد را هم پاره کند اما کمتر کسی یا چیزی کرگدن را عصبانی میکند

همانطور که سید علی میرفتاح در وبلاگش نوشته ( بنده در خبر آنلاین خواندم وچند خطی از متن را نقل کردم )

منش کرگدنی بیشتر به مثابه یک روش و یک شیوه زندگی و تفکر است کرگدن ها موجودات عجیبی هستند روزهایی را طاقت آورده اند که بسیاری از موجودات یا منقرض شده اند یا باطن و ظاهر خود را تغییر دادند و خود را با شرایط جدید وفق دادند توی کتابهای جانورشناسی عکس های اجداد این کرگدنها را که ببینید می فهمید که اصولا این موجودات میل چندانیبه تغییر وتطبیق با زمان ندارند علاوه بر این به دو معنا پوست کلفتند هم آنقدر پوستشان کلفت است که سالها جنگجویان از آن سپر می ساختند و هم آنقدر معنای پوست کلفتی را تجربه کرده اند  که با این بادها  وبا این سختی ها و مشقت ها و سخت گیری ها از پا در نمی آیند

پوست کلفتند وحالا حالاها می توانند کم محلی ها و مضیقه ها و فشار ها را تاب بیاورند

آیا برای تاب آوردن این روزگار وبرای تحمل این اوضاع همین اندک صفات کرگدنی کافی نیست ؟



مهمترین ویزگی کرگدن همونطور که پیداست پوست کلفتیشه ، اگر اینطور نبود که از عهد دایناسورها تا کنون دوام نمی اورد ، این ویزگی شباهت زیادی به یکی از ویزگی های  مهم و ارزشمند خل گور به گوری داره 
خل های گور به گوری هم روزهایی رو از سر گدروندن که وقتی به عقب بر میگردند و به گذشته اشون نگاه می کنند با تعجب از خودشون می پرسن تو این اوضاع چرا تا حالا من زنده موندم ؟ سوالی که همیشه باعث حیرتشون میشه و هیچوقت براش جوابی ندارند انگار  از لحظه ی  تولد تنظیم شدند که مقاوم باشند 
بقیه خل های گور به گوری رو نمیدونم اما چیزی که در مورد خودم  بعنوان رییس اتحادیه خل های گور به گوری صادقه اینه که از بدو تولد ،  تا بحال همیشه برای زنده موندن  جنگیدم و همیشه وقتی به گذشتم نگاه میکنم حیرتی همراه با ترس سر تا پای وجودمو فرا می گیره و از خودم می پرسم چرا تا الان من زنده موندم ؟ 
بقول خواهر خوندم عجیب نیست که بهت لقب آخرین بازمانده از نسل دایناسورها رو دادن البته به جز کرگدن ها  
خل گور به گوری بودن یه روش زندگی که باعث میشه ادم پوست کلفت بشه و به جرات میشه گفت روش   مدرن و امروزی کرگدن بودنه 
یه سری از ویزگی های خل گور به گوری رو تو یادداشت قبل نوشتم یه چیزی رو فراموش کردم یه خل گور به گوری همونطور که می تونه مثل بچه ها خوشحالی و ذوقشو بدون هیچ خجالت یا ترسی نشون بده  به همون راحتی هم وقتی غمیگنه راحت اشک میریزه اینجوری که وقتی به مامان گفتم اووف با این همه درد وبیماری چرا سکته نمیکنم بمیرم راحت شم در جواب با خنده گفت خب گریه نکن دلتُ خالی نکن غمباد می گیری بعدش سکته ، تهش خلاص 
پس اگه خواستین طبق روشی که مامان جون پیشنهاد دادن خودکشی شیک و تمیز و بدون حرف و حدیثی داشته باشید گریه نکنید وهمه غم وغصه هاتون رو بریزید تو دلتون :))
و اخرین ویژگی خل گور به گوری البته تا این یادداشت 
محبت کردن بی هیچ چشم داشتی 
رفیق شفیق میگه هر چیزی یه تاوانی داره محبت کردنم تاوانش اینه که کسی قدرشو نمیدونه 
و یه خل گور به گوری میگه دنیا باز بکوب تو سرم ، اصلا لهم کن،  نابودم کن اما باز من محبت میکنم ، بی هیچ منتی ، تاوان داره ؟ خیلی خب تاوان پس میدم اما باز محبت میکنم تحقیر میشم ؟ خیلی خب اینم تقاص محبت و مهربونی تو این دوره زمونه اس ، اشکال نداره باز محبت میکنم  ولی از من نخواین حد و حدود نگه دارم مگه خدا بی اندازه محبت نمیکنه ، من که نمیتونم رحمان و رحیم باشم مثل خدا اما اندازه یه بنده میتونم به بقیه محبت کنم ، دلشونو میزنه ، میدونم اما وجدان دارن بالاخره تو خلوت خودشون وجدانه یکم غلغلکشون میده ، میدونم اونقدر بچه پررو هستن که به روی خودشون نیارن فعلا مغرورن ، کلشون باد داره ، بادش که خوابید خیلی چیزا یادشون میاد 
خورشید جاودان
۰۱مرداد

عنوان این قسمت از یادداشت رو میذارم رییس اتحادیه خل های گور به گوری 

چند وقت پیش با دوستی صحبت می کردم  و از موضوعی دلخور بودم بین حرفها این دوست عزیز بهم یه عنوان افتخاری داد که خیلی خوشم اومد ازش رییس اتحادیه ابلهان حقم داشت چون از نظر ایشون والبته  خودم ادمی که از یه سوراخ دوبار نیش بخوره  خله  و چون بنده بیش از چند صد بار این اشتباه رو تکرار کردم وآدم نشدم به این  عنوان  رسیدم  

ولی در کل خودم دوست دارم ریس اتحادیه خل های گور به گوری باشم 

خل گور به گوری نمونه نادری از انسانه که  بنا به دلایلی که فقط برای خودش مشخصه ترجیح داده   که در عالم بی خبری به سر ببره

یه پیچ شل کن سفت کن داره که بستگی به اوضاع میزان خل بودنش رو به کمک اون پیچ مشخص میکنه   

 تشخیص این گونه ی انسانی هم بسیار سخته ممکنه خواهر برادر یا یکی از خانوادتون   یه خل گور به گوری باشه اما تا خودش نخواد هیچ کس متوجه نمی شه 

 یکی از مشخصه های خل های گور به گوری داشتن تخیل فوق العاده قوی هست البته همه ی ادمهایی که تخیل قوی دارن نمی تونن  جز این دسته باشن بلکه فقط اونایی که از تخیلشون به روشهای غیر معقول برای فرار از درد هاشون استفاده میکنن می تونن جز این گروه باشن

تنها قانونی که یه خل گور به گوری باید ازش تبعیت کنه اینه که هیچ کس تا اخر عمرش نباید به خل بودنش پی ببره جز بقیه ی افراد عضو اتحادیه ی خل ها به هر طریقی باید خل بودن مخفی بمونه و این تنها راه بقای این گونه در مقابل سیل عظیم انسانهای عاقل متظاهر هست 

خل های گور به گوری اغلب برای فرار از تنهایی دوست های خیالی دارن   و به چیز های غیر عادی فکر میکنن

 البته میزانی از خل بودن درون همه ما هست ولی هیچ کس دوست نداره با خل درونش روبرو بشه اکثرا ترجیح میدن ادمهای عاقل و شسته رفته بنطر بیان و کسانی که خل درونشون رو کشف میکنن و  پرورش میدن شجاعت زیادی دارن 

خب بیشتر از این ادامه نمیدم چون خیلی تابلو میشه که من هم یه خل گور به گوریم :))))

ولی خل و چل بودن هم عالمی داره می گی نه امتحانش کن فقط همین حد بگم که انچنان متفاوتتون میکنه که می تونید کلی از زندگیتون لذت ببریدتو پست 58 قسمت دومش چند خطی از ویژگی های خل گور به گوری نوشته بودم   که الان میخوام بعضی ویژگی های دیگه اش رو هم بنویسم 

1 - دلتنگی برای خود : یه خل گور به گوری روزی چند بار دلتنگ خودش میشه  جوری که تا خودش رو بغل نکنه  حالش خوب نمیشه 

2- تنها فقط یه خل گور به گوری می تونه برای عکس یه بچه ی اوتیسمی که  نه دیده و نه می شناسه ضعف کنه وبراش تو دفتر خاطراتش اراجیف ذهنیش رو  بنویسه به امید روزی که حال اون بچه خوب بشه و بتونه اونا رو بخونه یا اونو با خودش ببره پارک و سعی کنه کاری کنه که بچه خوشحال باشه

3- مادری کردن برای بچه ها تو خیال : البته بستگی به جنسیت خل گور به گوری واژه مادری کردن می تونه به پدری کردن هم تبدیل بشه 

4- فقط یه خل گور به گوری می تونه با خوندن یک کتاب  جوری عاشق شخصیتش بشه که بخواد تا اخر عمر کنارش زندگی کنه

5- داشتن دوست خیالی  بارزترین ویژگی خل گور به گوری داشتن یه دوست خیالیه البته از نوع سایه 

6 - تخیل فوق العاده قوی  

7 - تنهایی 

8- داشتن زندگی مخفیانه ی خیالی : فقط یه خل گور به گوری می تونه ساعتها  ماه ها و سالها تو دنیای خیالی مورد علاقش زندگی کنه 

9-با خود حرف زدن : خل گور به گوری بسته به شرایطش ساعتها می تونه با خودش حرف بزنه وسخنرانی کنه 

10- زنده بودن کودک درون : کودک درون خل های گور به گوری  وقتی به سن پنج سالگی رسید دیگه رشد نمیکنه یعنی  تو پنج سالگی خودش می مونه و اغلب اگه دیدین ادم بزرگی مثل یه بچه  پنج ساله هیجانی شد ، خندید ، ذوق کرد جیغ کشید  و ..... تعجب نکنید  احتمالا اون یه خل گور به گوریه 

این ده موردی که نوشتم از نظر شما ادمهای عاقل شبیه افسردگی و یا داشتن بیماری روانی اما فقط علامت خل بودنه ولی به نظر اعضای اتحادیه و بنده که رییسشون هستم این علایم وباقی علامت ها که در خل های گور به گوری متفاوته نشانه سلامت روانی یه ادمه 

شعار خل های گور به گوری اینه 

غمم مال خودم شادیم برای همه 


هیچوقت نخواهید فهمید که یک خل گور به گوری چطور با غم وغصش کنار میاد چون عادت به درد دل نداره و به ندرت با افراد خاصی که یه رگه خلی تو وجودشون دیده  می شه درد دل میکنن خیلی کم غر میزنن چون معتقدن مردم سطل اشغال اونا نیستن که بخوان  انرژی منفی خودشون رو بهشون منتقل کنن

مقدار کمی خودخواهی در خل های گور به گوری یافت میشه و اغلب با وجود ضربه هایی  که خوردن و میخورن محبت بی قید وشرط رو سر لوحه ی زندگیشون قرار میدن  

همیشه مورد تمسخر واقع میشن واغلب راحت می شه ازشون سو استفاده کرد اما اونا طی سالها و قرن ها فقط با محبت  زنده موندن پس اگه یکی از اونا به  تورشما خورد فکر نکنید چون خله راحت میتونید ازش سو استفاده کنید و به ریشش بخندید خل های گور به گوری می دونن که شما دارین ازشون سو استفاده می کنید اما  به روی شما نمیارن و این نشانه ضعفشون نیست بلکه به حساب کتاب کاینات به شدت معتقدن و اینو بدونید که وقتی سپردنتون به خدا و حساب کتابش مطمعن هستن یه جایی یه زمانی یه کسی یا یه چیزی .... اونا خیلی صبورن 

ادامه دارد ....


 

یادداشت هایی که دوستشون دارم رو از وبلاگ قبلیم به این خونه منتقل میکنم  پس اگه به نظرتون تکراری اومد بخاطر اینه که تو خونه قبلی خوندید  و به اید خدا سری یادداشت های با عنوان خل گور به گوری ادامه دار خواهد بود


خورشید جاودان
۲۸تیر

انگار تمام بار منفی دنیا را در خودش جمع کرده است مرگ. هیچ کس از ما دنیای پس از مرگ را تجربه نکرده است با وجود این ترس از مرگ در بیشتر ما وجود دارد شاید یکی از دلایلش هم لذتبخش بودن زندگیست اینکه ما زندگی را دوست داریم خودش دلیل دوست نداشتن مرگ است چون قرار است زندگی را از ما بگیرد زندگی شاد ، غمگین ، تلخ ، شیرین ساده یا سخت ما را به خودش وابسته کرده است  و امید ما به پیشرفت زندگی بهتر و دستیابی به لذت های مادی و معنوی این علاقه را افزایش داده  و در میان این همه تلاش و لذت ، فکر کردن به مرگ که خواسته یا ناخواسته قرار است به سراغمان بیاید سخت و دشوار است

میگویند مرگ با این چهره وحشتناک وبا این حس ترسی که همیشه همراهش هست دلیل زیبایی زندگیست  



این تکه از یه متن بود که خیلی وقت پیش همشهری داستان خوندم یادم نمیاد کدوم شماره اش بود تو دفترم یادداشت کرده بودم  
هر وقت  از پس بیماری بر نمیام میرم سراغ این متن و با خوندنش حالم خوب میشه 
یکی دیگه از چیزایی که حالمو تو اینجور مواقع خوب میکنه کتاب عامه پسند بوکفسکی با این حساب اگه اینبارم برم سراغش حساب خوندنش از دستم در میره واقعا یادم نمیاد چند باری خوندمش :))
خورشید جاودان
۲۸تیر

بدنیا اومدن تو جایی که برای همه چی یه تعریف از پیش تعیین شده وجود داره باعث میشه ذهن ادم بر طبق اون  قاعده قانون ها برنامه ریزی بشه و شخص دچار یه جور زندگی ماشینی تکراری بشه حالا این وسط شانس بیاریم و شکی ، سوالی ، چیزی باور هامون  رو متزلزل کنه و ترکی توش بوجود بیاره باید کلاهمون رو بندازیم هوا و خدارو شکر کنیم .

یکی از این چیزا که در باور من کمی ترک خورده صراط مستقیم ( راه راست ) وقتی به صراط مستقیم فکر میکنم تنها چیزی که تو ذهنم نقش می بنده خطوط سفید وسط جاده است ، همون ممتدهایی که سبقت گرفتن رو ممنوع میکنه میشه گفت این تصویر کلیشه ای ترین تصویری که میتونه به ذهن برسه اما از اونجایی که هیچوقت ادم تکرار مکررات نبودم و تا چیزی بهم ثابت نشه و خودم کشف نکنم نمیتونم قبول کنم قلم و کاغذ برداشتم و همینطور که به صراط مستقیم فکر می کردم سعی کردم با کشیدن خطوط مختلف به تعریف جدیدی برسم  . 

گاهی منحنی ، گاهی خط شکسته ، افقی ، عمودی  ، شاید صراط مستقیم خط نباشه فکر میکنم بیشتر شبیه دایره است یه حرکت دورانی سر گیجه اور که نتیجش میشه نرسیدن  .دنبال یه تعریف جدیدم اما اون قدیمی ها انچنان جاشونُ محکم کردن که شکستن این دیوار ذهنی از شکستن دیوار برلین هم سخت تره اونم وقتی این تعاریف ریشه ی مذهبی دارن وجایی که اسم مذهب میاد هیچ کس  حق نداره  شک کنه 

فکر کردن و به نتیجه نرسیدن باعث شد اینبار قلم و کاغذ بردارم و دور خودم خط بکشم مادرم میگه ادم درست حسابی نباید از خط و مرزش عبور کنه، خیلی سعی میکنم از خط عبور نکنم اما نمیشه  گاهی از خط عبور میکنم که اونجوری که دلم میخواد زندگی کنم پس من اوت هستم ؟؟

خورشید جاودان
۲۸تیر

.... و پدرم


محمد علی بوکسور نبود

اما یک پا این جا داشت یک پا آبادان

یک پا آن جا یک پا خارک

یک پا رقص پا بود هیچ وقت مشتی نزد توی صورت حریفش

اما در رینگ شوره زار بندر معشور

بیش تر از سی سال قدم زد - پتک زد - جیک نزد

محمد علی بوکسور نبود

اما گلوله های عرق اش می بارید روی دست کش هایش

محمد علی بوکسور نبود

اما هیچ کس حریف اش نبود

جز کارخانه ای که قدش صد متر بلند تر از او بود

محمدعلی بوکسور نبود

کارگر شیمیایی رازی بندر معشور بود

و پدرم بود ...

از بندر معشوق ( فرزاد آبادی)



ای صنعت سوختن

پدرم مادر کارخانه ها بود

با همین سینه های مردانه اش  شیر داد

به تک تک کسانی که خون می نوشند و دَمشان گرم است 



فرزاد آبادی متولد 23 آذر 1355 در بندر ماهشهر است . او کارشناس علوم ارتباطات اجتماعی - روزنامه نگاری است

- جن جنوبی 1382

- از بندر معشوق 1386

- کروکی بهشت 1389

- از خیابان ایرانی 1391

- پرنده مردنی نبود 1392



خورشید جاودان
۲۶تیر
هیچ کسی اندازه کامران نمی تونه منو جوری بخندونه که نفسم بند بیاد واشک از چشمام سرازیر بشه این بشر  فوق العاده است به نظرم بجای کارمند حسابداری اون شرکت کوفتی اگه بازیگر طنز می شد موفق تر بود 
امروز به اندازه یک سال خندیدم اما برای رفع غم سنگینی که رو دلم بود کافی نبود ، مثل همیشه رفتم سراغ دوخت و دوز و حاصلش شد عروسک 
جغد و یه تا بلو نمدی 

باز تصمیم دارم عروسکامو برای کمک به خیریه بفروشم و اینبار هم مثل دفعه قبل مقداری خوراکی و لوازم التحریر بخرم از پول امانتی دفعه قبل هشتاد هزار تومن هنوز تو حسابم هست  که شهریور ماه برای بچه ها لوازم التحریر می خرم 
این روزا حوصله خوندن کتاب ندارم کمی درد و کمی  درگیری ذهنی باعث شده  بی حوصله بشم 

از همه اینها که بگذریم  یه موضوع برای نوشتن باقی میونه یه یادداشت نصف نیمه که اگه همت کنمُ تموش کنم ادامه همین پست  و یا شاید یه پست جداگونه بنویسم 
فقط اومدم اعلام حضور کنم که ایهالناس بنده زندم فقط به بیماری وبلاگ نویسا مبتلا شدم 
 هر چند که کسی اینجا رو نمی خونه و کم کم باید درشُ تخته کنم و برم سراغ سیستم قدیمی قلم کاغذی  خب چه کاریه خودم بنویسم و خودمم صد بار بخونم یه دفتر خاطرات خوشگل دارم تو اون می نویسم والا :))
بابا تازه نوشته هام داشت خوب می شدو  رو به پیشرفت بود ولی اینقدر اینجا خاک خوردن و نخوندین یا اگه خونده شدن بقول هانی بی صدا   و بدون نظر که همون نیمچه انگیزه هم از بین رفت خوبه برم از دست شما معتاد بشم ؟ :)) 

خورشید جاودان