تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۲۸تیر

.... و پدرم


محمد علی بوکسور نبود

اما یک پا این جا داشت یک پا آبادان

یک پا آن جا یک پا خارک

یک پا رقص پا بود هیچ وقت مشتی نزد توی صورت حریفش

اما در رینگ شوره زار بندر معشور

بیش تر از سی سال قدم زد - پتک زد - جیک نزد

محمد علی بوکسور نبود

اما گلوله های عرق اش می بارید روی دست کش هایش

محمد علی بوکسور نبود

اما هیچ کس حریف اش نبود

جز کارخانه ای که قدش صد متر بلند تر از او بود

محمدعلی بوکسور نبود

کارگر شیمیایی رازی بندر معشور بود

و پدرم بود ...

از بندر معشوق ( فرزاد آبادی)



ای صنعت سوختن

پدرم مادر کارخانه ها بود

با همین سینه های مردانه اش  شیر داد

به تک تک کسانی که خون می نوشند و دَمشان گرم است 



فرزاد آبادی متولد 23 آذر 1355 در بندر ماهشهر است . او کارشناس علوم ارتباطات اجتماعی - روزنامه نگاری است

- جن جنوبی 1382

- از بندر معشوق 1386

- کروکی بهشت 1389

- از خیابان ایرانی 1391

- پرنده مردنی نبود 1392



خورشید جاودان
۲۶تیر
هیچ کسی اندازه کامران نمی تونه منو جوری بخندونه که نفسم بند بیاد واشک از چشمام سرازیر بشه این بشر  فوق العاده است به نظرم بجای کارمند حسابداری اون شرکت کوفتی اگه بازیگر طنز می شد موفق تر بود 
امروز به اندازه یک سال خندیدم اما برای رفع غم سنگینی که رو دلم بود کافی نبود ، مثل همیشه رفتم سراغ دوخت و دوز و حاصلش شد عروسک 
جغد و یه تا بلو نمدی 

باز تصمیم دارم عروسکامو برای کمک به خیریه بفروشم و اینبار هم مثل دفعه قبل مقداری خوراکی و لوازم التحریر بخرم از پول امانتی دفعه قبل هشتاد هزار تومن هنوز تو حسابم هست  که شهریور ماه برای بچه ها لوازم التحریر می خرم 
این روزا حوصله خوندن کتاب ندارم کمی درد و کمی  درگیری ذهنی باعث شده  بی حوصله بشم 

از همه اینها که بگذریم  یه موضوع برای نوشتن باقی میونه یه یادداشت نصف نیمه که اگه همت کنمُ تموش کنم ادامه همین پست  و یا شاید یه پست جداگونه بنویسم 
فقط اومدم اعلام حضور کنم که ایهالناس بنده زندم فقط به بیماری وبلاگ نویسا مبتلا شدم 
 هر چند که کسی اینجا رو نمی خونه و کم کم باید درشُ تخته کنم و برم سراغ سیستم قدیمی قلم کاغذی  خب چه کاریه خودم بنویسم و خودمم صد بار بخونم یه دفتر خاطرات خوشگل دارم تو اون می نویسم والا :))
بابا تازه نوشته هام داشت خوب می شدو  رو به پیشرفت بود ولی اینقدر اینجا خاک خوردن و نخوندین یا اگه خونده شدن بقول هانی بی صدا   و بدون نظر که همون نیمچه انگیزه هم از بین رفت خوبه برم از دست شما معتاد بشم ؟ :)) 

خورشید جاودان
۲۰تیر

امروز بصورت آنلاین فرم اهدای اعضا رو پر کردم و الان یه کارت ابی سفید خوشگل اهدای عضو دارم 

وقتی  به مامان گفتم بجای اینکه خوشحال بشه ناراحت شد  هیچوقت درکش نکردم  و میدونم هیچ کسی از اعضای خانوادم از این کار من خوشحال نخواهند شد

نمیدونم اعضای بدن من چیزیش سالم مونده که بدرد کسی بخوره یا نه :)))    ، کسی که سرطان داره اصلا  می تونه اعضای بدنش رو اهدا کنه ؟ راحترین کار اینه از دکترم بپرسم ولی این کار رو نمیکنم چون دلم نمیخواد  نه بشنوم 

همینجوری که فکر کنم مثل یه ادم سالم فرم پر کردم  

وروزی مثل ادمای سالم اعضای بدن من هم بدرد بنده های خدا می خوره برام کافیه شاید همین موضوع باعث شد برای همیشه بیماری و شکست بدم 

ولی حس خوبی وقتی به این فکر میکنم که بعد مرگم قرار نیست اعضای بدنم خوراک مور وملخ ها بشه تصورش برام سخت و ترسناکه که بی فایده برم زیر خاک 

خوب میتونم اونایی که مثل خودم منتظر پیوند اعضا هستن رو درک کنم حتی اگه یک سر سوزن ، قد یه سلول اعضای بدنم بدرد بخوره من به اون کسی که نیاز داره تقدیم میکنم تا امید هیچ کسی به نا امیدی تبدیل نشه 

زندگی ادمهایی مثل ما به ایثار بنده های خدا بستگی داره 

شاید به نظر احمقانه برسه که کسی که خودش نیازمند اهدای عضو بخواد اعضاش رو اهدا کنه ، شاید هم خیلی شجاعانه نمیدونم ولی یه چیز رو خوب میدونم و اونم اینه که من الان یه کارت سفید ابی دارم که مسوولیتم رو در قبال بدنم وسلامتیم سنگین تر میکنه 

شاید هیچ نتیجه ای نداشته باشه ولی  محک خوبی برای جرات و جسارتم بود 

خدایا بخاطر داده ها ، نداده ها  و گرفته هات و اونایی که قراره بدی  شکر 

بعد نوشت:

بالاخره شرایطمو گفتم و پرسیدم می تونم اعضای بدنمو اهدا کنم گفتند مانعی نیست وقتی مرگ مغزی اتفاق بیافته صلاحیت اهدای عضو فرد بررسی میشه آزمایشات و معاینات لازم انجام میشه 

پس داشتن کارت اهدای عضو بلا مانع 

حالا می مونه سلامتی و جنگ با بیماری تا سلامتی کامل 


خورشید جاودان
۱۴تیر

این یه بازی وبلاگی که ایده اش از هولدن کالفیلد 

 شاید این کتابها خاطره خاصی رو به ذهنم نیاره  ولی هدیه های با ارزش رفقای وبلاگیم هستن کسانی که ممکنه ببینمشون یا اصلا تا آخر عمر همدیگه رو نبینیم  بعضی هاشون اینترنتی خریداری شده ، نوشته ای ندارن اونایی هم که از کتابفروشی خریداری شده باز هم نوشته ای نداره  راستی چرا چند خطی توش ننوشتین ؟ :)بخاطر همین از وبلاگشون پستهایی که دوست داشتم ،  قسمتی از مکالمه تلگرامی یا عنوان بعضی پستها و اسم وبلاگشون رو نوشتم که  این مدل رفاقت ناب و عالی  یادم بمونه بقول بودا ( خوش خنده )گاهی لازم نیست کسی رو ببینی یا حتی هم خونت باشه بعضی ادمها رو باید بی هیچ دلیل خاصی ویزه دوست داشت 

 واین هفت نفر دوست وعزیز رو من خیلی خاص و ویژه دوست دارم و با دیدن این کتابا  به یاد پیامبران حال خوب کن می افتم  کسانی که بی هیچ چشمداشتی به آدم محبت می کنند 

 خوش خنده که روزانه باهام تماس میگره و فقط حرفهای خنده دار میزنه که از خنده اشکم در میاد 

پاندای کنفوکار که فقط کافیه بهش پیام بدم هستی ؟ با جون و دل شنونده حرفامه

الهام گلی که با دیدن عروسکام بیشتر از خودم ذوق میکنه 

هیچ کس خوب که پایه معرفی کتابه و اگه وقت داشته باشه میشه ساعتها در مورد کتاب باهاش حرف زد و انرژی گرفت 

مرجان عزیز که با دادن لقب شوالیه نور کلی بهم انگیزه مبارزه کردن میده 

سحر عزیز که تا نوشتم سنگ صبور میخوام شماره اش رو بهم داد 

و هانی خان عکاس باشی 


این عکس کتابهایی که هدیه گرفتم ولی یه سری کتاب هم دارم که خودم به خودم هدیه دادم خیلی مطمعن نبودم اون کتابا جز بازی باشن بخاطر همین سر فرصت  یه پست هم در مورد اونا می نویسم



هر کسی این پست رو میخونه می تونه تو این بازی شکرت کنه برای اطلاع از جزییاتشم به وبلاگ هولدن برید 



خورشید جاودان
۱۳تیر

 سید  علی صالحی

خورشید جاودان
۱۲تیر


گفتن چه فایده دارد ؟

حتا مردانه زندگی کردن بی فایده است

هیچ فرقی نمی کند  ،

از سایه ها بگریزیم ،

یا با سایه ها باشیم .

تنها این بادها هستند که حکومت می کنند ،

و خاک ها را به سویی.....

قرصم آرامبخشم را ،

فراموش کرده ام باز

 داریوش معمار 
خورشید جاودان
۱۲تیر

خیلی وقت بود که دنبال یه تعریف از موفقیت میگشتم یه تعریف متفاوت ، یه تعریف که بتونم به کمک اون کمی از شتاب زندگیم کم کنم بطور اتفاقی به این تعریف رسیدم جیم ران میگه موفقیت از انجام دادن کار های عادی به بهترین شکل بوجود میاد عجب تعریف قشنگی .

امروز که تو آشپزخونه مشغول آشپزی بودم مدام این تعریف رو تو ذهنم مرور می کردم به خودم گفتم: همین آشپزی که یه کار معمولی وتکراری روز مره است اگه طبق این تعریف انجام بشه محصولش میشه یه غذای خوشمزه با طعم عشق و این یه موفقیت

زندگی یعنی انجام دادن کار های معمولی وعادی حالا اگه بخوایم از همین زندگی کام بگیریم و موفق بشیم باید همین کارهای عادی و روز مره رو به نحو احسن انجام بدیم

موفقیت و کامیابی مهمه ولی نه اونقدر که زندگی کردن رو فراموش کنیم این روزها خیلی از آدمای دو روبرم رو می بینم که بخاطر کسب موفقیت آنچنان شتابی به زندگیشون دادن که خود زندگی رو فراموش کردن بقول نیچه نباید در موفقیت و کامیابی اغراق کرد راست هم میگه بنده خدا اگه موفق نباشی میشه یه جوری زندگی رو گذروند هر چند کسالت آور ولی برای آدمیزاد هیچ چیز مهمتر از زندگی نیست حتی موفقیت و کامیابی

خورشید جاودان
۰۹تیر
اینکه کسی تو زندگیت باشه که یه جور خاص دوستت داشته باشه خیلی خوبه ،  دنیا خیلی قشنگ تر میشه اما وقتی نیست بهترین حالت اینه که خودت خودتُ یه جور خاص دوست داشته باشی  من خودم را همانطور که هستم دوست دارم وتایید میکنم  
 بقول بکت  من خود را در اغوش گرفته ام نه چندان با لطافت اما وفا دار وفادار
این روزها به نسبت قبل کمرنگم میدونم البته کمرنگ پر رنگ بودنم هم خیلی مهم نیست چون این وبلاگ و حتی وبلاگ قبلیم تقریبا متروکه بودن و جز سه چار دوست همیشگیم کسی  به من سر نمیزنه  که بخواد بپرسه کجایی دختر :)))به غیر از مطالعه ی فشرده   کتابای کتابخونم 
در حال طراحی وساخت عروسک دوستای وبلاگیم طبق تصوری که ازشون دارم هستم تنها شناخت ما از هم از طریق نوشته هامونه قبلا هم گفتم  هر کدوم تو ذهن من یه تصویر دارید که اونو نقاشی میکنم و عروسکتون رو می سازم خدا رو کی دیده شاید تبدیل به یه برند خاص شدین و تونستم سفارش بگیرم البته اولین عروسک ها واسه خودتونه  اینجوری هم من پولدار میشم هم شما معروف می شید :)) 
الان تنها کاری که می کنید اینه که هر کدوم یه اسم مناسب برای برند خودتون بگید با این پیش شرط که معرف وبلاگی بودنتون باشه یعنی بقیه متوجه بشن که این عروسک ها وبلاگی هستن  
 
الان در حال خوندن کتاب من پیش از تو جوجو مویز برای بار دوم هستم تموم بشه میرم سراغ مرد ی که می خندد ویکتور هوگو اونم باید یه بار دیگه بخونم


خورشید جاودان
۰۵تیر


مدتیه غرق در دنیای عروسکها وقصه هاشون هستم 

هر عروسکی که بدنیا میاد با خودش یه قصه میاره ، قصه زندگیش ، چیزی که به وسیله اون معرفی میشه ، بهتره بگم قصه ها شناسنامه ی عروسکها هستن ، درست مثل ما آدمها که هر کدوم  قصه زندگی خودمون رو داریم عروسکها هم اینجوری هویت پیدا میکنند 

اوس ممدلی وزیور خانم و غلامرضا کوچولو قصه ی خودشون رو دارن 

آنسه و آفتاب و مهتاب وآنیتا هم قصه های خودشون بقیه عروسک ها هم همینطور 

راستشُ بگم با دوختن هر عروسک و ساختن یه قصه براش تو ذهنم یه تکه از زندگی خودم ساخته میشه و وقتی همه ی عروسکها  وقصه هاشون مثل پازل کنار هم قرار بگیرند  تصویر کلی میشه خورشید 

خورشیدی که گاهی با نوشته هاش حرف میزنه ، گاهی با  نقاشی هاش و گاهی با عروسک هاش 




خورشید جاودان
۰۳تیر

این روزها مشغول دوباره خوانی کتاب های کتابخونه ام هستم 

پیشنهاد میکنم شما هم  دوباره خوانی رو شروع کنید و از کتابی شروع کنید که خیلی وقت از خونده شدنش میگذره حداقل چند ماه یا یک سال ، بار اول که کتابی رو میخونید یه جوره بار دوم و سوم و...  چیز های جدیدی رو کشف میکنید که  بار اول متوجه اونا نشده بودید واین کشفیات حسابی لذت بخش خواهد بود 

امسال تابستون سومین سالیه که دوباره خوانی میکنم  

کتابخونه  ی این خونه سر بزنید چند تا کتاب جدید  ( از کتابای دوباره خوانی )گذاشتم  که خوندنش خالی از لطف نیست

خورشید جاودان