۱- مادربزرگ من ۹۰ سالشه و چهارچنگولی چسبیده به زندگی
از اون ادمای در دری و اهل گشت و گذاره یعنی دست خودش باشه تو خونه بند نمیشه به طرفه العینی هم میتونه بچه هاش رو دستپاچه کنه و با گفتن حالم خوب نیست میخوام بمیرم اون بیچاره ها رو دور خودش جمع کنه
ولی من با نصف کمتر از سن ایشون دارم بار سنگینی به دوش میکشم
قبلا خیلی دوستش داشتم ولی الان نه شاید هم هنوز همونقدر دوستش دارم ولی چون به شدت بهش حسادت میکنم اون دوست داشتنه کمرنگ شده اون چسبیده به زندگی و ول نمیکنه ،ناشکرو لوسه عین بچه ها همه هم لی لی به لالاش میگذارن
دیروز به شدت از دست ادا اصولش کفری بودم به مامان گفتم این پیرزن چرا
باورش نشده پاش لب گوره ؟ چرا وا نمیده ؟ بهش بگین قد خدا عمر داره
این همه حرف رو بدون کوچکترین خجالت و عذاب وجدانی زدم و الانم ککم نمیگزه و میتونم بدترش رو هم بگم انگار میخوام انتقام تلخی خودمو از اون بگیرم از اینکه اون بیشتر از من تو زندگی بهش خوش گذشته وضع مالیش بهتر بوده و عشق و حال کرده زورم میاد
پ ن: بعد چند ساعت که اون چند خط بالا رو نوشتم و عین خیالمم نبود کمی عذاب وجدان گرفتم چون خاطرات خوبی هم ازش دارم من فقط بی منظور بهش حسادت میکنم چون دکترا به اون نگفتن قرار بمیره
۲- عمه ام بعد از تقریبا سه سال که دوران کرونا بود از شهرستان اومد خونمون و امروز مهمانمون بود دارم کم کم پی به مهربونی اش میبرم چون بچگیامون بین من و دختر عموم فرق میگذاشتن خیلی محبت الانشون به دلم نبود ولی وقتی از بچگیام برام تعریف کرد پی بردم عمه هام هردو مهربونن واقعا هم محبتشون از ته دله گاهی کافیه از کودکیت باهات حرف بزنن که بفهمی چقدر دوستت دارن
اون فرق گذاشتن هم زاییده خیال یه دختر بچه پنج شش ساله بوده که سالها پرورشش داده بوده تو ذهن خودش وبا کوچکترین حرکت خواسته یا ناخواسته به خودش ثابت میکرد که ببین بین من و اون فرق میگذارن
امروز بعد سالها سرشار از حس خوب شدم
۳رفتم کتابخونه از احمد محمود یه کتاب بنام از مسافر تا تبخال و سمفونی مردگان عباس معروفی رو گرفتم بخونم باشد که رستگار شویم
از تاخیر در تمدید کتاب عقاید یک دلقک هم ۱۵۰۰ تومن جریمه شدم که چون قبلا سخاوتمندی کرده بودم و برای جریمه های قبل ده هزار تومان داده بودم و مقداریش اضافه بوده جریمه هام هم صاف شد