تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۱۷اسفند

 

 چند وقت پیش داشتم در مورد موسیقی صحبت میکردم بحث به بی تی اس کشید که من نمی شناختم  وقتی دانش اموزم بهم گفت خانم انگار تو این دنیا نیستی کنجکاو شدم ببینم این گروه کی هستن و چه خبره

نمیخواستم کم بیارم ولی بعدش بدم نیومد مثل دختر جوونا یکم هیجان تجربه کنم به یاد دوران نوجوانیم😂

البته اونقدر معتاد نشدم ، همه اش سه چهار روزه رفتم سراغشون  با هیجان به مجید گفتم بی تی اس پرسید کیه چیه؟گفتم هفتا پسر خوشگل کره ای هستن که دانش اموزام  عاشقشونن

کلاس هفتمیا میگن خانم چقدر کیوتی، نهمیا میپرسن چه سنی برای ازدواج خوبه هشتمیا نهایتش میگن خانم فلانی روت کراش داره، کلا نفهمیدم کراش دارن یا کراش میزنن:)) بین خودمون باشه نه معنی کیوت رو میدونستم نه کراش رو خدا پدر گوگل رو بیامرزه که تو کلاس میشه یواش سرچ کرد😂

دوره نوجوانی من خلاف سنگینمون پوستر فوتبالیستایی مثل مهدوی کیا شاهرودی و... بود و از اونجایی که ما طرفدار آبی ها بودیم یه دونه پوستر علیرضا منصوریان تو اتاقم داشتم ولی الان تنوع رفته بالا همه هم خوشگل😂

گاهی به خدا میگم میشه منو پس بگیری دوباره دنیا بیام

بی تی اس حل شد ازم میپرسن خانم ونزدی میبینی و باز مجبور شدم که یکم در مورد ونزدی هم مطالبی بخونم  البته بدم نمیاد چند قسمتیش رو ببینم

بهشون گفتم سرگرمی های من با شما فرق داره کتاب میخونم ، موسیقی خوب گوش میکنم، عروسک میسازم ولی جوری نگام میکردن انگار جلوشون یه ادم فضایی ایستاده

و نهایت افسردگیم در مقابل این هیولاها زمانی اتفاق افتاد که میخواستیم عکس بگیریم بهم گفتن خانم اسنپ چت دارید رو گوشی گفتم نه و با یه ذوقی گفتم چیه ؟ چیکار میکنه تا دانلود کنم یکی از گودزیلاها برگشت گفت خانم گوشیت خیلی قدیمیه فکر نکنم رو این گوشی نصب بشه😂

و من با اعتماد به سقف گفتم من بدون فیلتر خوشگلم نیازی به این برنامه ندارم و ته دلم میگفتم خدایا منو پس بگیر و دوباره دنیا بیار

واقعا خدایا منو پس بگیر و دوباره به دنیا بفرست ولی لطفا اینبار ایران نباشه

 

خورشید جاودان
۰۳اسفند

یه وقتایی لیست مخاطبین گوشیتون رو بالا پایین کنید و بدون هیچ دلیلی به کسی زنگ بزنید بخصوص اونی که کمتر باهاش ارتباط دارید یعنی دوست صمیمیتون نیست یا عضو خانوادتون نیست و فقط حالش رو بپرسید من خودم این کار رو میکنم

ولی راستش هرچقدرم بگم از پس تنهایی خودم برمیام دروغه دیروز هرچی این ور اونور زنگ زدم که لااقل کسی رو دعوت کنم بیاد خونمون یا شام بریم بیرون هیچ کس جواب نداد  ، به جایی رسیده بودم که زار زار به حال خودم گریه کردم  

 

خیلی بی انصافیه توبه همه توجه کنی و کسی حتی تلفنت رو جواب نده

 در نهایت بهت پیام بدن ببخشید بیرون بودم متوجه نشدم و ازت نپرسه برای چی تماس گرفتی

 

خورشید جاودان
۲۶بهمن

چند هفته است که دیگه با دانش اموزا حرص نمیخورم موقع پرسش صدا میزنم و وقتی میگن نخوندیم نتیجه اش یه صفره

جوری که بعد پرسش کل لیست بجز چند نفر بقول خودشون پر میشه از دَهرویه  ( تخم مرغ)😁

تا دو سه هفته پیش واقعا دوست داشتم نتیجه زحماتم رو با نمرات دانش اموزان ببینم ولی هیچ هدف و انگیزه ای تو حاشیه شهر وجود نداره شاید هم تو یه عالم دیگه سیر می کنند

تعجب میکنم بدون هیچ نگرانی راحت میگن خانم نخوندیم اونقدر راحت و خونسرد که حرصت در میاد

اوایل  با محبت نصیحت میکردم گاهی هم با تندی بهشون تذکر میدادم ولی به طرز عجیبی نسبت به محبت و تندی مقاومت نشون میدن کلا هیچی بهشون اثر نمیکنه 

یکی دو هفته است که اصلا حرفی نمیزنم درسمو میدم اونی که میخواد یاد میگیره بقیه هم بی خیالن

بهشون گفتم خسته اید دوست ندارید سر کلاس بمونید یا درس علوم رو دوست ندارید اروم از کلاس برید بیرون ولی یاغی گری نکنید ولی چون هوا سرده همه تو کلاس می مونن و میخوابن 

 سالهاست تو حاشیه شهر درگیرم با ذوق و شوقی نمونه سوال مینویسم از گوشه کنار مطالبی رو جمع اوری میکنم که تو درس علوم از بچه های شهر چیزی کم نداشته باشن ولی به نتیجه مطلوب نمیرسم

درد اینجاست که همکارام میگن چقدر حرص میخوری باهاشون ، چرا عصبی و کلی قضاوت که فقط دلخورم میکنه بخاطر اینکه نمیتونم بی خیال باشم

ولی این مدت که لیستم تخم مرغی شده حداقل انرژیم برای اونایی باقی میمونه که میخوان درس بخونن و حس افسردگی ندارم چون وضعیت رو پذیرفتم این جماعت اونقدر که حواسشون به بی تی اس و کیوت بودن ... و کراش داشتنه به درس نیست 

 

خورشید جاودان
۲۲بهمن

ساده ترین عروسک بومی بَوی استان ایلام که  روش ساختش به اینصورت بوده ، دو تکه چوب از بیابون پیدا میکردند  سر چوب بلند رو می تراشیدند  و چوب کوچکتر رو بعنوان دست بصورت صلیبی وصل میکردند

 

هم ساده است هم سرشار از تخیل و خلاقیت سازنده است

و یاد اور سادگی و آرامشی که پشت بند سادگی نصیب انسان میشه

بقول استادم ساده ی مهم و وقتی پرسیدم چرا مهم

پاسخ دادند که نسل قبل در روش تربیتی، اموزه های دینی و سبک زندگی سادگی رو می آموخت چیزی که در حال حاضر حلقه مفقوده ی زندگی ماهاست

به شتابی که تجمل گرایی و مصرف گرایی پیش اورده دقت کنید

عاز این منظر این عروسک و دیگر عروسکهای بومی مهم هستند که میتونیم به کمک اونها سادگی رو به کودکان اموزش بدهیم

 

خورشید جاودان
۱۳بهمن

نمیدونم شما هم مثل من با فرو کردن نوک خلال دندون گوشه لثه ای که درد میکنه لذت میبرید یا من فقط این حس خود ازاری رو دارم 😂 

اون حس قلقلک توام با درد خفیف بهتر از اینه که با جیب خالی و با قیمتای،سرسام اور بری دندون پزشکی و درحد مرگ زیر دست دکتر درد بکشی

اینا رو گفتم که بگم با خوندن رمان کوری  همین حس رو تجربه میکنم 

قبلا یعنی تا همین یکی دو هفته پیش بخاطر مشکلات و شرایط روحی که درگیرش بودم از خوندن خیلی کتابها که می دونستم حسابی ذهنم رو درگیر میکنند به شدت می ترسیدم بعنوان نمونه فکر کردن به کتاب فریدون سه پسر داشت عباس معروفی با اینکه چند سال پیش خونده بودم  منو بهم می ریخت

ولی از اونجایی که میگن برای مقابله با ترس باید تو دل ترس بری من این قاعده رو برای حال کتابخونی داغونم بکار بردم

بعد از هرگز رهایم مکن ایشی گورو رفتم سراغ کوری  ساراماگو کتابی که سالها از خوندنش وحشت داشتم 

شاید تعجب کنید ولی از اونجایی که هیچ چیز من شبیه ادمیزاد نیست:) و کلا ادم تنها یی هستم با شخصیتهای کتاب به شدت همذات پنداری میکنم حالا شاید این یک مساله روانی به نظر بیاد ولی این عادت به ظاهر غیر نرمال باعث شده تا بتونم با چالش های بیماری و زندگیم کنار بیام

میگید چه کاریه که به دردای زندگیت با کتاب خوندن با این وضع اضافه کنی؟

باید بگم وقتی یاد بگیری و بپذیری زندگی سرتاسردرد و رنجه این مدل کتاب خوندن هم عادی میشه

تو رمان کوری عاشق زن چشم پزشک شدم تنها فرد بینای جمع که سعی میکنه به طور غیر مستقیم به نا بیناها کمک کنه

من هنوز کتاب رو تمام نکردم ولی تا جایی که خوندم پر از هرج و مرج و خودخواهی بود 

چیزی که ماهم کماکان درگیرش هستیم دنیای ما و زندگی ما بخصوص این روزها که فشارهای زندگی بیش از حد توانمون شده دقیقا شبیه رمان کوریه

نمیدونم افراد بینای جمع ما چطور می تونن کمک کنند و تا کجا توان و تحمل دارند که متفاوت از جمع باشند ولی میدونم سخت ترین کار همرنگ جماعت نشدنه

چیزی که زن چشم پزشک هم به نوعی منتظرشه، یه روز از خواب بیدار بشه و دنیای اطرافش شیری رنگ باشه

 

خورشید جاودان
۰۴بهمن

وقتی یک کتاب هیجان انگیز میخونم دوست دارم با کسی در موردش صحبت کنم اون مدل ذوقی که یه بچه ماجرایی رو تعریف میکنه در من بوجود میاد

کتاب هرگز رهایم نکن ایشی گورو امروز شش صبح تمام 

و من تمام اون ساعتایی که سر کلاس بودم و علوم درس می دادم به هیلشم و دانش اموزاش فکر میکردم 

خیلی وقتا از جبر روزگار می نالم که چرا تو یه شهر کوچیک بدنیا اومدم که هیچ امکاناتی نداره ولی با خوندن هرگز رهایم نکن به خودم میگم از این بدتر اینه که موجودی آزمایشگاهی باشی که برای هدف خاصی تولید شده باشی و هیچ اختیاری نداشته باشی 

فکر کردن به هیلشم واقعا حس عجیبی رو در من بیدار کرده که هیچ توضیحی براش ندارم و یک سوال مدام تو ذهنم میچرخه نکنه ما هم به منظور خاصی خلق شده باشیم و خودمون خبر نداشته باشیم شاید اگر بمیریم متوجه هدف خلقت خاصمون بشیم

یه چیزی مثل موش آزمایشگاهی بودن فضایی ها

هرگز رهایم مکن  از اون کتابایی بود که دوست نداشتم تمام بشه و طعمی 

 مثل شکلات تلخ داشت  

خورشید جاودان
۲۲دی

میله بدون پرچم همسن عمو مجید منه راستش من تصور میکنم همسن عموم باشه مثل عمو مجیدم یه عالمه کتاب داره و کتاب میخونه و با اینکه ندیدمش و نمیشناسمش وفقط نوشته هاش رو خوندم هروقت بعد سالها دلتنگ عموم میشم میرم تو وبلاگش که شبیه کتابخونه عموم هست میچرخم 

سال ۶۷ لعنتی من کلاس اول بودم یادمه عمو کتاب ماهی سیاه کوجولو رو بهم داده بود بخونم و من با همون نیمچه سوادم به سختی میخوندم و گاهی هم میرفتم اتاق عمو برام چند خطی بخونه همینکه وارد اتاقش میشدم ناخوادگاه محو کتابخونش میشدم اتاق عمو مجید تنها جایی از خونه باباحجی بود که وقتی واردش می شدی نمیتونستی شیطنت کنی 

قبل از اینکه سیاهی ها عمو رو ببرن یه روز با عجله اومد خونه به مامانم گفت یه گونی کتاب بهت میدم ببر تو تنور بسوزون چون دایی و عموم باهم رفیق و همفکر بودن بین همه عروسها عموم با مامانم رفاقت خاصی داشت و همه حرفاش رو به مامانم میگفت 

اون روز یه عالمه کتاب با جلدهای چرمی که بزور پاره میشدند و بزور میسوختند تو تنور حیاط پشتی نابود شدن و من شاهد خودسوزی کتابا بودم کتابایی که سوختن تا باعث گرفتاری عموم نشن ولی چه فایده چند روز بعد یه عالمه سیاهی ریختن خونمون و عموم رو بردن 

وبعد از اعدام عموم دایه در اتاق عموم رو قفل کرد و تا زمانی که زنده بود اجازه نداد کسی وارد اتاق عموم بشه جز خودش وقتی دلتنگ عمو میشد میرفت اتاقش 

تا سالها فکر میکردم کتابها باعث مرگ عموم شدن تا بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم کتابها باعث شدند عموم افکارش عوض بشه و دانا تر بشه و بخاطر افکارش و دانایی اش نتونستن بودنش رو تحمل کنند

شاید بعد این همه سال نشه افکار عموم رو تایید کرد و کلی هم بهش خرده گرفت ولی اون زمان مبارزه اینجوری بودو این روزها هم مدلش فرق کرده

شاید چند سال بعد به این بچه ها و طرز تفکرشون خرده بگیریم ولی نه عمومو نه هیچ جوان دیگری بخاطر طرز تفکرشون نباید کشته میشدن و کشته بشن

میله بدون پرچم رو ندیده و نشناخته دوست دارم چون باعث میشه میراث عمو مجیدم رو فراموش نکنم یه جورایی انگار در اتاق عمو مجید بعد این همه سال باز شده و من دوباره میتونم محو کتابخونش بشم 

بخاطر همین همیشه براش دعا میکنم که سلامت باشه و همیشه از کتابا برامون بنویسه چون نمیخوام عموم رو فراموش کنم

 

این نقاشی رو چند سال پیش برای میله بدون پرچم کشیدم  تصور من از آدمی که ندیدمش ولی وقتی در قالب عمو مجید قرار میگیره خوب می شناسمش هرچند خیلی کم باهاش زندگی کردم 

خورشید جاودان
۲۱دی

بعد از خوندن کافکا در ساحل موراکامی دومین تجربه من از نویسندگان ژاپنی هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی گورو هست البته اگر بشه ایشون رو جز نویسندگان ژاپنی حساب کرد چون از پنج سالگی در انگلستان زندگی کرده و جز نویسندگان انگلیسی محسوب میشه

دیشب شروع به خوندن کتاب کردم و با همون چند صفحه اول ارتباط خوبی برقرار کردم برخلاف کافکا در ساحل که به سختی شروع شد و به سختی به پایان رسید فکر میکنم از این کتاب دلسرد نشم ناگفته نماند با اینکه کافکا در ساحل کمی سخت بود ولی مثل یک معما باهاش برخورد کردم چالشی که هروقت به نقطه مثبت می رسید ازش انرژی میگرفتم و به خودم ثابت کردم که میتونم با حوصله گره های این داستان رو باز کنم خوندن کافکا یک سفر اکتشافی جذاب بود و امیدوارم کتاب هرگز رهایم مکن هم حالمو بهتر کنه

این روزها دلم میخواد کتابهای احمد محمود رو بخونم و قرار بود از مدار صفر درجه شروع کنم ولی نشد بعد تصمیم گرفتم دوباره فریدون سه پسر داشت رو همزمان با میله بدون پرچم بازخوانی کنم ولی فضای داستان جوریه که مناسب شرایط روحی فعلیم نیست قبلا پی دی افش رو خونده بودم ولی الان نمیتونم بخونم

خلاصه کلی کتاب دارم که باید بخونم

ویکنت دونیم شده

میدان ایتالیا

پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

کوری 

درخت تلخ و عقاید یک دلقک 

وقتی این همه کتاب نخونده دارم حس میکنم گنج دزدان دریایی نصیبم شده 

دوست دارم تابستونا کلی کتاب بخرم تا آخر زمستون کتاب برای خوندن داشته باشم و هروقت اراده کنم کتابی از کتابخونه بردارم ولی همیشه امکان پذیر نیست تعدادی از کتابا رو از کتابخونه امانت گرفتم و تعدادی رو خریدم

و فعلا رو ابرها هستم:)

اگر این ماه اضافه کاریم رو پرداخت کردند به خودم قول دادم تا قرون اخرش رو کتاب بخرم و به خوشبخت بودنم ادامه بدم:)

 

خورشید جاودان
۱۰دی

این روزها هم برگه امتحانی صحیح میکنم و هم عروسک میدوزم معجون عجیب و  باحالیه خلق عروسک و نمره دادن

وقتی دانش اموزا گند میزنن به امتحانا میرم،سراغ عروسک و وقتی حرص خونم میاد پایین برگه صحیح میکنم :)

زمان لرزه وونه گات رو تموم کردم و دلم میخواد کتابی از احمد محمود بخونم شاید برم سراغ مدار صفر درجه یکم هیجان لازمم خوندن کتابهای محمود آدرنالین خونم رو بالا می بره 

همسایه ها رو هم به مجید امانت دادم و منتظرم بخونه و نظرش رو بپرسم

این روزها به هیچ چیز خاصی فکر نمیکنم و تقریبا آرومم این سکون فکری رو دوست دارم انگار سرم خالی از همه چیز شده ، یک فرصت خوب برای استراحت ذهنم پیش اومده ،هروقت میخوام به ذهنم استراحت بدم میرم تو اتاق و شروع به ساختن عروسک میکنم با هرکوکی که میزنم حالم بهتر میشه

 

 

خورشید جاودان
۰۱دی

من خانواده گسترده ای ندارم  بابا و مامان  که درواقع بابا و مامان واقعیم نیستن و یک برادر ولی با تمام وجود خانواده ام رو دوست دارم هروقت به بهانه ای دور هم جمع میشیم دلگرم میشم و خداروشکر میکنم بخاطر اینکه تنها نیستم 

دوتا دوست مجازی هم دارم که اتفاقا اینجا باهاشون آشنا شدم و از دوستیمون سالها میگذره مجید و هانی با اینکه هم دیگه رو ندیدیم ولی اونقدر رفیقن که همیشه هستند با مجید از صبح تا شب میشه در مورد کتاب حرف زد و با هانی از هر دری

و بخاطر همین اندک افرادی که تو زندگیم هستند همیشه خدا رو شکر میکنم کمتر از انگشتای دست هستند ولی همیشه هستند و آدم کنارشون احساس امنیت میکنه 

از وجود اون افراد بگذریم مهمترین بخش زندگیم با اینکه سخت میگذره اینه که خدا حسابی مراقبمه

بارها و بارها از من به روش خودش مراقبت کرده معمولا مدل مراقبتش اینجوریه که یک در رو می بنده و یکی بهتر باز میکنه اولش متوجه نمی،شی و دلگیر میشی ولی وقتی در بعدی رو باز کرد و سورپرایزت کرد به خودت میگی وای این یکی خیلی بهتره

یه وقتایی هم در رو می بنده وهیچ دری رو باز نمیکنه کلا دوست داره با من شوخی کنه ولی همیشه حس میکنم حسابی حواسش به منه اینجوری تحمل سختی های زندگی راحت تره  قبلا اگر کسی میگفت نا امید نباش و این مدل حرفا تیکه بزرگه اش گوشش بود ولی الان میدونم یه نیروی برتر از من حمایت میکنه و منو به سمت حال خوب و اتفاق خوب هدایت میکنه هرچند گاهی منم خسته میشم و کم میارم امامطمئنم پشت سختی هام خوشی وجود داره چون خودم با تمام وجودم حسش کردم 

انگار بعد سالها نا امیدی دنیا یه رنگ دیگه شده

مسائل و مشکلات سر جاشونه ولی حس و حالم بهتر از قبله

خورشید جاودان