تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۰۲فروردين

اوضاع احوال روزای اول سال ۱۴۰۲ یه جوریه که من تو همین دو روز دوتا عروسک دوختم کتاب مامور ما در هاوانای گراهام گرین رو که از کتابخونه گرفتم شروع و تمام کردم نصف کتاب میدان ایتالیای تابوکی رو خوندم و از کلی مهمان نوروزی پذیرایی کردم و برگه های امتحان علوم هشتم سه رو تصحیح کردم حالا این بین از خودتون بپرسید پرتقال فروش قصه کی خوابیده؟ اصلا استراحت کرده ؟😂

 روزای تعطیل و غیر تعطیل برای من فرقی نداره چون همیشه پای  کار وسطه و کلا نمیتونم استراحت کنم گاهی فکر میکنم بیش فعال درمان نشده ای هستم  که نمیتونه بیکار بشینه دستام کار نکنن استرس میگیرم

دیروز که روز اول عید بود من در حال دوخت و دوز لباس عروسک بودم به مادرجان گفتم بخدا به عقل خودم شک کردم اخه کی چند ساعت بعد سال تحویل کار میکنه؟

گاهی از ته دل برای خودم دعا میکنم خدا شفام بده

و میدونم تمام ۱۴ روز تعطیلاتم قرار به همین شکل بگذره از همه اینا بگذریم این همه عروسکی که دوختم رو کی میخره ؟ 😂

 

خورشید جاودان
۲۸اسفند

دانش اموزای هشت ۴ درسشون به نسبت بچه های هشتمی دیگه ضعیف تره و به شدت یاغی جوری که هیچ همکاری ازشون راضی نیست و همه با اکراه میریم سرکلاسشون راستش من تا قبل از یک اسفند از این قاعده مستثنی نبودم ولی نمیدونم چرا برای درس علوم تو کلاس هشت ۴ معجزه شد 

راستش همیشه سر کلاس هشت ۴ خسته میشدم گاهی باهاشون دعوا هم میکردم ولی دلم نمی اومد ناراحت بمونن هرچند که عین خیالشونم نبودولی خودم معذب بودم خیلی وقتام بی خیال درس میشدم و سعی میکردم وارد دنیاشون بشم  روزای اخرسال که درسمون به بودجه بندی اسفند رسیده بود بعد از حل نمونه سوال وقت بیکاری بحث رو می کشوندم به لباس و ارایش چیزی که همه دانش اموزای تو این سن و سال خیلی دوستش دارن کلی،سربه سرشون میگذاشتم و اونام کلی ادرس برای خرید میدادن دیروز بعد سالها به یاد دانش اموزای هشت ۴ که خیلی ارایش کردن رو دوست دارن دوتا لاک نارنجی و صورتی خریدم یه جورایی حال و هوای منم اخر سالی عوض کردن

وقتی برم مدرسه حتما بهشون میگم دوتا لاک خریدم  بچه ها از اینکه بفهمن معلمشون به حرفشون توجه کرده خوشحال میشن چون قرتی خانما اصرار داشتن که خانم لاک بزن ، خانم چون لاغرین مدل لش بهتون میادو...

وقتی برای اولین بار بعدشش ماه نمره هاشون خوب شد و من این تغییر رو به مدیر اعلام کردم و تشویقشون کردم انگار اعتماد به نفسشون بیشتر شد حالا دیگه هشت ۴ هم  مثل بقیه کلاس ها رفتار میکردن و دیگه یاغی گری نمیکردن

بهشون گفتم جلو همکارا و مدیر حسابی ازتون تعریف کردم پس به همه ثابت کنید تغییر کردین

یه جورایی اونا با همه اذیت و آزارشون  اخر سالی دنیای کمرنگ معلمشون رو رنگی تر از قبل کردن

هیچوقت بعنوان یه معلم از بالا به دانش اموزام نگاه نکردم مدیر میگه چطور تونستی باهاشون کنار بیای گفتم چون سعی کردم همسن و سالشون باشم ودنیا رو مثل اونا ببینم با ادبیات اونا حرف بزنم رفیق هستم تا معلم

وقتی رفتیم اردو چون دانش اموزا اجازه نداشتن گوشی بیارن با گوشی خودم ازشون عکس گرفتم و براشون فرستادم

دلشون میخواست برقصن یواشکی بردمشون جایی که کسی نبینه گفتم هرچقدر دلتون میخواد برقصید ولی حواستون باشه زیاد سروصدا نکنید

وقتی میان دفتر و لاک زدن یه جورایی اشاره میکنم دستت رو بکن تو جیبت کسی نبینه و کلی کار دیگه 

اگر اجازه داشتم و توان اینو داشتم که آزادی بیشتری بهشون بدم دریغ نمیکردم

چون من معلم شدم که مثل معلمای دوران تحصیل خودم نباشم و دانش اموزی روح و روانش اسیب نبینه

هرچند مادرجان میگه تو دوره گذشته هم لاک زدن ممنوع بوده چه برسه الان 

 خلاصه سعی میکنم با عذاب وجدان کمتر تو اموزش پرورش افتضاح روزگارم رو بگذرونم هرچند منم مثل بقیه اشتباهاتی داشتم ولی سعی میکنم روز به روز بهتر بشم و حداقل من بعنوان معلم به روح و روان دانش اموز اسیب نزنم

 

گاهی هم مثل بقیه ا

 

خورشید جاودان
۱۷اسفند

 

 چند وقت پیش داشتم در مورد موسیقی صحبت میکردم بحث به بی تی اس کشید که من نمی شناختم  وقتی دانش اموزم بهم گفت خانم انگار تو این دنیا نیستی کنجکاو شدم ببینم این گروه کی هستن و چه خبره

نمیخواستم کم بیارم ولی بعدش بدم نیومد مثل دختر جوونا یکم هیجان تجربه کنم به یاد دوران نوجوانیم😂

البته اونقدر معتاد نشدم ، همه اش سه چهار روزه رفتم سراغشون  با هیجان به مجید گفتم بی تی اس پرسید کیه چیه؟گفتم هفتا پسر خوشگل کره ای هستن که دانش اموزام  عاشقشونن

کلاس هفتمیا میگن خانم چقدر کیوتی، نهمیا میپرسن چه سنی برای ازدواج خوبه هشتمیا نهایتش میگن خانم فلانی روت کراش داره، کلا نفهمیدم کراش دارن یا کراش میزنن:)) بین خودمون باشه نه معنی کیوت رو میدونستم نه کراش رو خدا پدر گوگل رو بیامرزه که تو کلاس میشه یواش سرچ کرد😂

دوره نوجوانی من خلاف سنگینمون پوستر فوتبالیستایی مثل مهدوی کیا شاهرودی و... بود و از اونجایی که ما طرفدار آبی ها بودیم یه دونه پوستر علیرضا منصوریان تو اتاقم داشتم ولی الان تنوع رفته بالا همه هم خوشگل😂

گاهی به خدا میگم میشه منو پس بگیری دوباره دنیا بیام

بی تی اس حل شد ازم میپرسن خانم ونزدی میبینی و باز مجبور شدم که یکم در مورد ونزدی هم مطالبی بخونم  البته بدم نمیاد چند قسمتیش رو ببینم

بهشون گفتم سرگرمی های من با شما فرق داره کتاب میخونم ، موسیقی خوب گوش میکنم، عروسک میسازم ولی جوری نگام میکردن انگار جلوشون یه ادم فضایی ایستاده

و نهایت افسردگیم در مقابل این هیولاها زمانی اتفاق افتاد که میخواستیم عکس بگیریم بهم گفتن خانم اسنپ چت دارید رو گوشی گفتم نه و با یه ذوقی گفتم چیه ؟ چیکار میکنه تا دانلود کنم یکی از گودزیلاها برگشت گفت خانم گوشیت خیلی قدیمیه فکر نکنم رو این گوشی نصب بشه😂

و من با اعتماد به سقف گفتم من بدون فیلتر خوشگلم نیازی به این برنامه ندارم و ته دلم میگفتم خدایا منو پس بگیر و دوباره دنیا بیار

واقعا خدایا منو پس بگیر و دوباره به دنیا بفرست ولی لطفا اینبار ایران نباشه

 

خورشید جاودان
۰۳اسفند

یه وقتایی لیست مخاطبین گوشیتون رو بالا پایین کنید و بدون هیچ دلیلی به کسی زنگ بزنید بخصوص اونی که کمتر باهاش ارتباط دارید یعنی دوست صمیمیتون نیست یا عضو خانوادتون نیست و فقط حالش رو بپرسید من خودم این کار رو میکنم

ولی راستش هرچقدرم بگم از پس تنهایی خودم برمیام دروغه دیروز هرچی این ور اونور زنگ زدم که لااقل کسی رو دعوت کنم بیاد خونمون یا شام بریم بیرون هیچ کس جواب نداد  ، به جایی رسیده بودم که زار زار به حال خودم گریه کردم  

 

خیلی بی انصافیه توبه همه توجه کنی و کسی حتی تلفنت رو جواب نده

 در نهایت بهت پیام بدن ببخشید بیرون بودم متوجه نشدم و ازت نپرسه برای چی تماس گرفتی

 

خورشید جاودان
۲۶بهمن

چند هفته است که دیگه با دانش اموزا حرص نمیخورم موقع پرسش صدا میزنم و وقتی میگن نخوندیم نتیجه اش یه صفره

جوری که بعد پرسش کل لیست بجز چند نفر بقول خودشون پر میشه از دَهرویه  ( تخم مرغ)😁

تا دو سه هفته پیش واقعا دوست داشتم نتیجه زحماتم رو با نمرات دانش اموزان ببینم ولی هیچ هدف و انگیزه ای تو حاشیه شهر وجود نداره شاید هم تو یه عالم دیگه سیر می کنند

تعجب میکنم بدون هیچ نگرانی راحت میگن خانم نخوندیم اونقدر راحت و خونسرد که حرصت در میاد

اوایل  با محبت نصیحت میکردم گاهی هم با تندی بهشون تذکر میدادم ولی به طرز عجیبی نسبت به محبت و تندی مقاومت نشون میدن کلا هیچی بهشون اثر نمیکنه 

یکی دو هفته است که اصلا حرفی نمیزنم درسمو میدم اونی که میخواد یاد میگیره بقیه هم بی خیالن

بهشون گفتم خسته اید دوست ندارید سر کلاس بمونید یا درس علوم رو دوست ندارید اروم از کلاس برید بیرون ولی یاغی گری نکنید ولی چون هوا سرده همه تو کلاس می مونن و میخوابن 

 سالهاست تو حاشیه شهر درگیرم با ذوق و شوقی نمونه سوال مینویسم از گوشه کنار مطالبی رو جمع اوری میکنم که تو درس علوم از بچه های شهر چیزی کم نداشته باشن ولی به نتیجه مطلوب نمیرسم

درد اینجاست که همکارام میگن چقدر حرص میخوری باهاشون ، چرا عصبی و کلی قضاوت که فقط دلخورم میکنه بخاطر اینکه نمیتونم بی خیال باشم

ولی این مدت که لیستم تخم مرغی شده حداقل انرژیم برای اونایی باقی میمونه که میخوان درس بخونن و حس افسردگی ندارم چون وضعیت رو پذیرفتم این جماعت اونقدر که حواسشون به بی تی اس و کیوت بودن ... و کراش داشتنه به درس نیست 

 

خورشید جاودان
۲۲بهمن

ساده ترین عروسک بومی بَوی استان ایلام که  روش ساختش به اینصورت بوده ، دو تکه چوب از بیابون پیدا میکردند  سر چوب بلند رو می تراشیدند  و چوب کوچکتر رو بعنوان دست بصورت صلیبی وصل میکردند

 

هم ساده است هم سرشار از تخیل و خلاقیت سازنده است

و یاد اور سادگی و آرامشی که پشت بند سادگی نصیب انسان میشه

بقول استادم ساده ی مهم و وقتی پرسیدم چرا مهم

پاسخ دادند که نسل قبل در روش تربیتی، اموزه های دینی و سبک زندگی سادگی رو می آموخت چیزی که در حال حاضر حلقه مفقوده ی زندگی ماهاست

به شتابی که تجمل گرایی و مصرف گرایی پیش اورده دقت کنید

عاز این منظر این عروسک و دیگر عروسکهای بومی مهم هستند که میتونیم به کمک اونها سادگی رو به کودکان اموزش بدهیم

 

خورشید جاودان
۱۳بهمن

نمیدونم شما هم مثل من با فرو کردن نوک خلال دندون گوشه لثه ای که درد میکنه لذت میبرید یا من فقط این حس خود ازاری رو دارم 😂 

اون حس قلقلک توام با درد خفیف بهتر از اینه که با جیب خالی و با قیمتای،سرسام اور بری دندون پزشکی و درحد مرگ زیر دست دکتر درد بکشی

اینا رو گفتم که بگم با خوندن رمان کوری  همین حس رو تجربه میکنم 

قبلا یعنی تا همین یکی دو هفته پیش بخاطر مشکلات و شرایط روحی که درگیرش بودم از خوندن خیلی کتابها که می دونستم حسابی ذهنم رو درگیر میکنند به شدت می ترسیدم بعنوان نمونه فکر کردن به کتاب فریدون سه پسر داشت عباس معروفی با اینکه چند سال پیش خونده بودم  منو بهم می ریخت

ولی از اونجایی که میگن برای مقابله با ترس باید تو دل ترس بری من این قاعده رو برای حال کتابخونی داغونم بکار بردم

بعد از هرگز رهایم مکن ایشی گورو رفتم سراغ کوری  ساراماگو کتابی که سالها از خوندنش وحشت داشتم 

شاید تعجب کنید ولی از اونجایی که هیچ چیز من شبیه ادمیزاد نیست:) و کلا ادم تنها یی هستم با شخصیتهای کتاب به شدت همذات پنداری میکنم حالا شاید این یک مساله روانی به نظر بیاد ولی این عادت به ظاهر غیر نرمال باعث شده تا بتونم با چالش های بیماری و زندگیم کنار بیام

میگید چه کاریه که به دردای زندگیت با کتاب خوندن با این وضع اضافه کنی؟

باید بگم وقتی یاد بگیری و بپذیری زندگی سرتاسردرد و رنجه این مدل کتاب خوندن هم عادی میشه

تو رمان کوری عاشق زن چشم پزشک شدم تنها فرد بینای جمع که سعی میکنه به طور غیر مستقیم به نا بیناها کمک کنه

من هنوز کتاب رو تمام نکردم ولی تا جایی که خوندم پر از هرج و مرج و خودخواهی بود 

چیزی که ماهم کماکان درگیرش هستیم دنیای ما و زندگی ما بخصوص این روزها که فشارهای زندگی بیش از حد توانمون شده دقیقا شبیه رمان کوریه

نمیدونم افراد بینای جمع ما چطور می تونن کمک کنند و تا کجا توان و تحمل دارند که متفاوت از جمع باشند ولی میدونم سخت ترین کار همرنگ جماعت نشدنه

چیزی که زن چشم پزشک هم به نوعی منتظرشه، یه روز از خواب بیدار بشه و دنیای اطرافش شیری رنگ باشه

 

خورشید جاودان
۰۴بهمن

وقتی یک کتاب هیجان انگیز میخونم دوست دارم با کسی در موردش صحبت کنم اون مدل ذوقی که یه بچه ماجرایی رو تعریف میکنه در من بوجود میاد

کتاب هرگز رهایم نکن ایشی گورو امروز شش صبح تمام 

و من تمام اون ساعتایی که سر کلاس بودم و علوم درس می دادم به هیلشم و دانش اموزاش فکر میکردم 

خیلی وقتا از جبر روزگار می نالم که چرا تو یه شهر کوچیک بدنیا اومدم که هیچ امکاناتی نداره ولی با خوندن هرگز رهایم نکن به خودم میگم از این بدتر اینه که موجودی آزمایشگاهی باشی که برای هدف خاصی تولید شده باشی و هیچ اختیاری نداشته باشی 

فکر کردن به هیلشم واقعا حس عجیبی رو در من بیدار کرده که هیچ توضیحی براش ندارم و یک سوال مدام تو ذهنم میچرخه نکنه ما هم به منظور خاصی خلق شده باشیم و خودمون خبر نداشته باشیم شاید اگر بمیریم متوجه هدف خلقت خاصمون بشیم

یه چیزی مثل موش آزمایشگاهی بودن فضایی ها

هرگز رهایم مکن  از اون کتابایی بود که دوست نداشتم تمام بشه و طعمی 

 مثل شکلات تلخ داشت  

خورشید جاودان
۲۲دی

میله بدون پرچم همسن عمو مجید منه راستش من تصور میکنم همسن عموم باشه مثل عمو مجیدم یه عالمه کتاب داره و کتاب میخونه و با اینکه ندیدمش و نمیشناسمش وفقط نوشته هاش رو خوندم هروقت بعد سالها دلتنگ عموم میشم میرم تو وبلاگش که شبیه کتابخونه عموم هست میچرخم 

سال ۶۷ لعنتی من کلاس اول بودم یادمه عمو کتاب ماهی سیاه کوجولو رو بهم داده بود بخونم و من با همون نیمچه سوادم به سختی میخوندم و گاهی هم میرفتم اتاق عمو برام چند خطی بخونه همینکه وارد اتاقش میشدم ناخوادگاه محو کتابخونش میشدم اتاق عمو مجید تنها جایی از خونه باباحجی بود که وقتی واردش می شدی نمیتونستی شیطنت کنی 

قبل از اینکه سیاهی ها عمو رو ببرن یه روز با عجله اومد خونه به مامانم گفت یه گونی کتاب بهت میدم ببر تو تنور بسوزون چون دایی و عموم باهم رفیق و همفکر بودن بین همه عروسها عموم با مامانم رفاقت خاصی داشت و همه حرفاش رو به مامانم میگفت 

اون روز یه عالمه کتاب با جلدهای چرمی که بزور پاره میشدند و بزور میسوختند تو تنور حیاط پشتی نابود شدن و من شاهد خودسوزی کتابا بودم کتابایی که سوختن تا باعث گرفتاری عموم نشن ولی چه فایده چند روز بعد یه عالمه سیاهی ریختن خونمون و عموم رو بردن 

وبعد از اعدام عموم دایه در اتاق عموم رو قفل کرد و تا زمانی که زنده بود اجازه نداد کسی وارد اتاق عموم بشه جز خودش وقتی دلتنگ عمو میشد میرفت اتاقش 

تا سالها فکر میکردم کتابها باعث مرگ عموم شدن تا بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم کتابها باعث شدند عموم افکارش عوض بشه و دانا تر بشه و بخاطر افکارش و دانایی اش نتونستن بودنش رو تحمل کنند

شاید بعد این همه سال نشه افکار عموم رو تایید کرد و کلی هم بهش خرده گرفت ولی اون زمان مبارزه اینجوری بودو این روزها هم مدلش فرق کرده

شاید چند سال بعد به این بچه ها و طرز تفکرشون خرده بگیریم ولی نه عمومو نه هیچ جوان دیگری بخاطر طرز تفکرشون نباید کشته میشدن و کشته بشن

میله بدون پرچم رو ندیده و نشناخته دوست دارم چون باعث میشه میراث عمو مجیدم رو فراموش نکنم یه جورایی انگار در اتاق عمو مجید بعد این همه سال باز شده و من دوباره میتونم محو کتابخونش بشم 

بخاطر همین همیشه براش دعا میکنم که سلامت باشه و همیشه از کتابا برامون بنویسه چون نمیخوام عموم رو فراموش کنم

 

این نقاشی رو چند سال پیش برای میله بدون پرچم کشیدم  تصور من از آدمی که ندیدمش ولی وقتی در قالب عمو مجید قرار میگیره خوب می شناسمش هرچند خیلی کم باهاش زندگی کردم 

خورشید جاودان
۲۱دی

بعد از خوندن کافکا در ساحل موراکامی دومین تجربه من از نویسندگان ژاپنی هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی گورو هست البته اگر بشه ایشون رو جز نویسندگان ژاپنی حساب کرد چون از پنج سالگی در انگلستان زندگی کرده و جز نویسندگان انگلیسی محسوب میشه

دیشب شروع به خوندن کتاب کردم و با همون چند صفحه اول ارتباط خوبی برقرار کردم برخلاف کافکا در ساحل که به سختی شروع شد و به سختی به پایان رسید فکر میکنم از این کتاب دلسرد نشم ناگفته نماند با اینکه کافکا در ساحل کمی سخت بود ولی مثل یک معما باهاش برخورد کردم چالشی که هروقت به نقطه مثبت می رسید ازش انرژی میگرفتم و به خودم ثابت کردم که میتونم با حوصله گره های این داستان رو باز کنم خوندن کافکا یک سفر اکتشافی جذاب بود و امیدوارم کتاب هرگز رهایم مکن هم حالمو بهتر کنه

این روزها دلم میخواد کتابهای احمد محمود رو بخونم و قرار بود از مدار صفر درجه شروع کنم ولی نشد بعد تصمیم گرفتم دوباره فریدون سه پسر داشت رو همزمان با میله بدون پرچم بازخوانی کنم ولی فضای داستان جوریه که مناسب شرایط روحی فعلیم نیست قبلا پی دی افش رو خونده بودم ولی الان نمیتونم بخونم

خلاصه کلی کتاب دارم که باید بخونم

ویکنت دونیم شده

میدان ایتالیا

پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

کوری 

درخت تلخ و عقاید یک دلقک 

وقتی این همه کتاب نخونده دارم حس میکنم گنج دزدان دریایی نصیبم شده 

دوست دارم تابستونا کلی کتاب بخرم تا آخر زمستون کتاب برای خوندن داشته باشم و هروقت اراده کنم کتابی از کتابخونه بردارم ولی همیشه امکان پذیر نیست تعدادی از کتابا رو از کتابخونه امانت گرفتم و تعدادی رو خریدم

و فعلا رو ابرها هستم:)

اگر این ماه اضافه کاریم رو پرداخت کردند به خودم قول دادم تا قرون اخرش رو کتاب بخرم و به خوشبخت بودنم ادامه بدم:)

 

خورشید جاودان