تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۱۰شهریور
فواید اورهال برای من  ایجاد یه تغییر اساسی بود 
درسته خیلی سخته اما همونطور که دستگاهها وقطعات صنایع به تغییر و تعمیر نیاز دارن گاهی لازمه روح و روان و جسممون هم وارد یه دوره اورهال بشن که بسته به میزان تخریب ممکنه از چند روز تا چند سال هم طول بکشه 
عوامل تخریب اکثرا از دوران کودکی و اغلب بر اثر نااگاهی اطرافیان به وجود میاد کسانی مثل پدر ، مادر ، معلم و...
که لوح سفید و پاک وجودمون رو با انبوهی از اطلاعات ، روش های تربیتی غلط ، افکار بدرد نخور ، و حتی خاطرات بد ( که اغلب ما بی برو برگرد حداقل یه دونه از اونا رو ته ذهنمون داریم ) پر میکنن 
تا مقطعی از زمان همه چی خوب پیش میره اما گاهی به جایی می رسیم که به تغییر نیاز داریم ، دیگه نمیتونیم با اون اندوخته ها چه خوب چه بد پیش بریم 
چیزی که در مورد من اتفاق افتاد این بود که وقتی به خودم اومدم دقیقن حس اصحاب کهف رو داشتم که بعد سالها تو یه جامعه جدید با طرز فکر و روش جدید زندگی و کلی تغییرات دیگه چشم باز کرده بودن 
مشکل اصلی من  با خودم واطرافیانم این بود که تو دوره کودکی تا نوجوونی من که شخصیتم شکل گرفته بود تعریف اخلاقیات ، نجابت ، و حتی دختر بودن و خیلی چیزای دیگه یه تعریف ثابت بود 
زندگی تو یه شهر سنتی طبق یه رویه ی ثابت و برای همه یکسان بود بد یه تعریف داشت خوبم یه تعریف اما با گذشت زمان همه چی عوض شد 
مردم سنتی شهر کوچیک من دچار تغییر و تحولاتی شدن  که هضمش اونم با اون سرعت برام سخت بود یهویی با  خیل عظیمی از روشنفکر نماها رو برو شدیم که پوشش ، روابط و حتی رفتار هاشون تغییر کرده بود 
یادمه  هفده سال پیش  که دانشجو بودم با پسر خاله ام همکلاس بودم و کسی نمی دونست بخاطر طرز فکر مردم ازش خواسته بودم که محمد حسن جان  تو محیط دانشگاه من دختر خاله ات نیستما ، و بر خلاف  خونه که مدام تو سر وکله هم میزدیم تو دانشگاه مثل دوتا غریبه بودیم یه روز خاله جان برای پسرش دست من پول فرستاد ومجبور شدم جایی غیر از محیط دانشگاه بهش پول رو بدم این قرار همان و کلی برچسب خوردن و حتی خبرش به شهرمون رسیدن هم همان
حالا همون مردم طرز فکرشون عوض شده بود ، همون مردم با قرارهای دخترا و پسراشون کمی راحتت تر برخورد می کردن 
همون مردم ارایش کردن زنهاشون و خیلی چیزهای دیگه براشون پذیرفته تر از قبل بود 
اما واسه خودشون ،نه دختر های دیگه .هنوز با اون ظاهر روشنفکرشون قضاوت می کردن و برچسب میزدن 
همین موضوع باعث شد من برای فرار از حرف مردم خودم رو محدود تر کنم باعث شد حرف مردم بیشتر از خودم برام مهم باشه 
به نظرم دروغه بگی حرف مردم مهم نیست 
چون تو یه شهر کوچیک که همه مردمش از دو طایفه تشکیل شدن و مثل زنجیر بهم وصلن پاک کردن برچسب کار حضرت فیله 
و همین برچسب ها اینده ی خیلی دختر ها رو خراب کرده و باعث ایجاد ترسی شده که بقیه نخوان خودشون باشن 
خب حالا مجبور بودم خودمو با شرایط وفق بدم مشکل کجا بود پاک کردن  خیلی چیز ها 
 من تو خانواده ای بزرگ شدم که هیچ نگاه جنسیتی توش نبود و نیست جوری که خانواده هایی هم که با ما وصلت میکردن یه  ناخواسته مثل ما میشدن یا ما رو می پذیرفتن  ، اینقدر بین دختر پسرهای فامیل روابط صمیمانه بود که همه سیراب بودیم وکسی دور وبر روابط دیگه نبود خب جمع صمیمی که خیلی راحت می تونستیم حرفهای مگو رو بهم بگیم  برای من خیلی سخت نبود که از پسر خالم سوالی رو بپرسم که شاید پرسیدنش برای خیلی هاتون سخت باشه چرا ؟ چون اونقدر شناختمون از هم کامل بود که متوجه بشه  این فقط یه سواله 

برای من سخت نیست از دوستام بپرسم خب شما  پسرین و حالا این موضوع رو ارز نگاه اقایون برام موشکافی کنید  اونام میدونن خب اینم سواله 
 و همین رفتارم باعث تعجب میشه وگاهی مورد قضاوت قرار می گیرم ولی بقول ضرب المثل محلی که میگه سر گر بو کرده ایی درده ی خو کرده 
عادت کردم به قضاوت شدن :))
 
قدم اول جنگیدن برای از بین بردن نگاه جنسیتی بود خدا میدونه چقدر اذیت شدم تا تونستم خودمو ثابت کنم که ایهاالناس قرار نیست هر زنی اغفالگر باشه یا هر مردی هیولا 
بابا با هر سلام علیکی یا حتی شوخی زندگی کسی نابود نمیشه ، بخدا محرم نامحرمی به دل ادمه 
قدم بعدی پذیرفتن شرایط بود شرایطی که با اصول تربیتی من خیلی متفاوت بود 
نمیخواستم کسی رو قضاوت کنم پس شروع کردم به درک اطرافیانم 
مامانم همیشه میگفت مادر هیچوقت کسی رو که با تو خیلی متفاوته عیب نکن شاید یه زمانی دلت بخواد مثل اون بشی 
واقعا این حرف مامانم بهم ثابت شد 
الان بعد دوازده سال اورهال بودن درسته هنوز عقبم ، یعنی سرعت تغییرات خیلی زیاده و درسته هنوز بعضی رفتارها ، پوشش ها و خیلی چیزها باعث تعجبم میشه ولی تونستم تا حدودی شرایط رو بپذیرم 
هر چند که خیلی چیزها و موقعیت ها رو از دست دادم ولی خوشحالم حداقل الان اون عده از اطرافیانم که به اسم تعصب دخترهاشون تو قوطی کبریت نگه میداشتن و سعی میکردن با قضاوت کردن وتهمت زدن دخترایی مثل منو به عقب نشینی مجبور کنن ، مبادا دخترای خودشون شورش کنن حالا دیگه جوری عوض شدن که از خودم می پرسم این همون فلانی که ...؟
بخش ازار دهنده اش اینه که ای کاش  همه این حرف مامانمو  درک می کردن که یه جایی برای تغییرشون بگذارن 
ای کاش حداقل تو اون مقطع در مورد دخترایی مثل من حکم قطعی نمیدادن 
کاش میدونستن که سالها بعد وقتی بچه های خودشونم بزرگ میشن یا  خواهر زاده برادرزاده هاشون  جوری تغییر میکنن که نمی تونن جلودارشون باشن 
من باختم چون نتونستم در مقابل رگبار قضاوت های مردم تو اون شهر چند هزار نفری دوام بیارم خیلی از دخترها موقعیت ازدواج رو بخاطر همین برچسب ها از دست دادن اون موقع واسه ما ،خودمون بودن عیب بزرگی بوذ ولی حالا مدام از خودمون می پرسیم چرا   الان واسه خودشون هیچ چیزی عیب نیست نهایتش میگن گذر زمان همه چی رو عوض کرده  ولی اصل ماجرا  چیز دیگه است ، ادمی به سرعت برق وباد 
خیلی چیزا رو فراموش میکنه 

مدام از خودم می پرسم به چه جرمی من دوران خوب جوونیم رو باختم ؟ واقعا مگه من چی میخواستم ؟ 
 دوازده ساله که اورهال روح و روانم طول کشیده و احتمالن تا اخر عمرم ادامه پیدا کنه چون همیشه یه چیزی  برای تغییر هست خیلی سخته ، خیلی درد ناکه اما لازمه  چون تو شهر من پوسته عوض شده وگرنه همه چی از بیخ وبن همون روال سنتی رو داره 
حالا همه اون قاضی هایی که بدون شناخت ودرک حکم صادر کردن که فلان دختر بده بهمانی  خوب گذشته اشون رو فراموش کردن 
اما دردش هنوز تو دل من و امثال من هست  دردی که باعث میشه شب و روز از خدا بپرسیم اوستا کریم چرا جلوشون رو نگرفتی
دردی که شبها باعث میشه بالشمون خیس اشک بشه برچسب  زدن مردم باعث شد خیلی از دخترهایی که میخواستن بدور از چارچوب های غلط رایج زندگی کنن  موقعیت های ازدواجشون رو از دست بدن چون نمیخواستن طبق اصول کهنه زندگی کنن چون تعریف خوب وبد برای پیش رو ها  با بقیه فرق داشت و نتونستن برچسبشون رو پاک کنن دختر فلانی که ال بود وبل  تا مدتی سرگرمی دور همی بعضی ها میشد گیرم که یک درصدم خطا کرده باشه خب خدا می بخشه و حق زندگی میده اونوقت گذشته مثل کنه به بعضی بنده های خدا می چسبه 
 همیشه این حرف مامانم تو گوشتون باشه وقتی خواستین کسی رو عیب کنید چون شبیه شما نیست چند درصد واسه اینکه زمانی که این قضاوتتون رو فراموش کردین بگذارین شاید شما  ده سال بعد خواستین شبیهش بشین 
چه فایده ادمی فراموشکاره حداقل برای رهایی از عذاب وجدانشون ترجیح میدن همه چی رو فراموش کنن


توضیح نوشت
اورهال یا باز امد تعمیرات اساسی هر چیزی می تواند باشد از کوچکترین لوازم وقطعات مکانیکی و الکترونیکی گرفته تا دستگاه ها و ابزار های صنعتی 
اینجا هر چند وقت یه بار پتروشیمی ها برای تعمیر وارد اورهال میشن اون بخش تعطیل میشه و نیروی متخصص شروع به تعمیر و بازسازی قظعات میکنن و در اصطلاح عامیانه بهش میگن اورهول
خورشید جاودان
۰۸شهریور

تو حال خوبم دست از سرم بر نمیداره دلتنگی 

به خودم میگم تو چی داری دختر که مدام دلت واسه خودت تنگ میشه ؟

هر چی میگردم تو خودم یه چیزی پیدا کنم که جواب سوالم باشه ،چیز خاصی پیدا نمیکنم  که ارزش این حجم دلتنگی رو داشته باشه

وقتی از درک نشدن از طرف بعضی ادمای خاص زندگیم دلگیر میشم یا وقتی با خودم بد میشم  تو بغل خودم جمع میشم و از خودم می پرسم خوبی ؟

وبه خودم میگم خوبم باز می پرسم مطمعنی؟ و جواب میدم بله در حالیکه میدونم دارم به خودم دروغ میگم و خوب نیستم

الانم به شدت دلم واسه خودم تنگ شده چون یکم دلگیرم حالم خوبه نگران نشید ولی امروز یه اتفاقی افتاد که باعث شد بفهمم هضم بعضی رفتارها یا گفتارهای من برای یه نفر خیلی سخته ، جوری که هنک میکنه ، شوکه میشه و خیلی هم تلخ که من اینو دوست ندارم 

من تو تلخترین حالتم سکوت میکنم وگریه اون تو تلخ ترین حالتش حرفایی میزنه که اگه نگه بهتره ، خب خودش فراموش میکنه چون خوشبختانه حافظه ی خیلی فراری داره  ولی من مثل گاو اون رفتار یا حرف رو تو ذهنم نشخوار میکنم  و بدلیل حافظه ی قوی متاسفانه با تلاش و به سختی فراموش میکنم  داشتن حافظه ی قوی وقتی بعد سالها بتونی دوست های دوران ابتداییت رو پیدا کنی و یادت بیاد که شهرزاد همیشه یه گیس بلند راپونزلی داشت یا سارا مامانش پرستار بود و... خوبه ولی دیگه هیچ کاربردی برای من نداره 

البته همونجور که بدیها توش ثبت میشه و به سختی فراموش میشه خوبی های ادما رو هم به سختی فراموش میکنم 

------------------

همیشه بهترین لحظات من وقتیه که با مامان تو اشپزخونه حرف میزنیم اغلب هم مشغول تجزیه تحلیل رفتارهامون هستیم 

مثلن بحث از این جا شروع میشه که مامان فلانی اینو گفت  یا فلان رفتار بده و...و تهش به این ختم میشه که  خب حالا ایا ما هم همون گفتار و رفتار بد رو داریم راستش اگر عیب کسی رو می بینیم بخاطر اینه که دوتایی باهم با ریز ریز کردن رفتارهامون تو خودمون عیب یابی کنیم 

معتقدم ادم نباید به خوب بودن خودش مغرور بشه وهمه بدیها رو واسه همسایه ببینه ، خب فاصله ی خوبی وبدی برای ادم یه خط به باریکی یه تار مو هست فقط کافیه پاتو بذاری اونطرف خط تا معادلات بهم بخوره ، ادم خوبه به طرفه العینی میشه ادم بده و برعکسشم صادقه 

یه مقطعی از زمان من هم به خودم مغرور بودم ببین من رفتار بد دختر فلانی رو ندارم پس من چه دختر خوبیم ولی اشتباهی کردم که الان که بهش فکر میکنم میبینم این خواست خدا بود که گوشمو بپیچونه و بهم بفهمونه به خودم مغرور نشم خب خدا خیلی از این درسها بهم داده و منم خوب یادش گرفتم ولی روز وشب ازش میخوام مراقبم باشه اشتباه کردن یه چیزه اشتباهت رو تکرار کنی یه چیز دیگه از خدا میخوام من رو در حمایت و هدایت خودش قرار بده و مراقبم باشه غرورُ هم ازم دور کنه 

آمین

هنوز پس لرزه های تغییر وجود داره دارم سعی میکنم حواسمو نسبت بهش پرت کنم 

یه چیزی هم فهمیدم  قبلن تخیل من دوای درد ها و ناخوشیام بود حالا نمیدونم چی تغییر کرده که وقت ناخوشی در دنیای تخیلیم به روم بسته است احتمالن چون فکرم مشغول یه موضوع دیگس 

کمی گیجم و دلم میخواد مثل سابق که تخیل به صورت یه چشمه جوشان حال خوب کن بود وارد زندگی خیالیم بشم ولی فعلن موفق نبودم و سردرگم تو دنیای واقعی و بین ادمای وقعی موندم چیکار کنم

خورشید جاودان
۰۸شهریور
دلم میخواد یه لک لک بالای دود کش خونمون لونه  بسازه و من باهاش دوست بشم بعد فصل زمستون بجای اینکه مهاجرت کنه گرمسیر بیارمش تو خونه و با هم خوش و خرم زندگی کنیم ، وقتی بهار شد  یه نردبون بذارم برم بالای بوم کمکش کنم خونه اش رو بسازه ، جفت پیدا کنه ، و یه خونواده برای خودش تشکیل بده 

دلم میخواد خدا اگه خواست زمانی جواب خوبی هامو بده البته اگه اونقدری باشه که به چشم بیاد یه نی نی خوشگل ترجیحا پسر رو بپیچه تو یه قنداق بقچه ایی ابی بده دست یه لک لک مهربون برام بیاره بذاره پشت در 
صبح که از خواب پا میشم یه سر وصدایی بشنوم و در رو که باز کنم هدیه ی خدا رو ببینم
دلم میخواد یکی بهم بگه مامان خسته شدم از بس همه بهم گفتن خاله ، عمه دلم میخواد مامان یه بچه بشم ، کلی براش عروسک درست کنم ، یه عالمه غذای خوشمزه واسش بپزم و خیلی کارای دیگه که مامانا واسه بچه هاشون میکنن
خیلی وقت بود تو دنیای واقعی وبین ادمای واقعی بسر می بردم دلم برای دنیای تخیلی خودم تنگ شده بود خدا رو شکر که لحظه ورودم با تخیل های لک لکی شروع شد :))
سه کتاب زویا پیر زاد رو میخونم سه مجموعه قصه که تو یه کتاب جمع شده
مثل همه ی عصر ها 
طعم گس خرمالو
یک روز مانده به عید پاک 
سه مجموعه قصه با سه برداشت در مورد یک موضوع زندگی .
فعلن که در حال خوندن مجموعه اول مثل همه عصر ها هستم و حس میکنم بخاطر داستان های ملایم ولطیفش  که حس های لک لکی ملایم و خوبی در دل و ذهنم بیدار شده باید کتاب رو کامل بخونم وبعد نظرمو بگم ولی در همین حد که خوندم ازش خوشم اومده 

می دونید وقت خوندنش همون حس ارامشی رو دارم که تو طبیعت  میشه تجربش کرد 
فضای اروم داستان های مجموعه اولش ذهن خسته و درگیر منو اروم میکنه  

مدتی با خودم خیلی بد بودم راستش تنها چیزی که راحت میتونه منو به نابودی بکشونه اینه که باورهام ترک بردارن ، اونوقته که خیلی خیلی با خودم بد میشم ولی فعلن دو سه روزه همه چی برگشته به روال سابق امشبم که دنیای تخیلیم درهاشو به روم باز کرده و شدم همون خورشید سابق که رییس اتحادیه ی خل های گور به گوریه و خودش واطرافیانش رو خیلی دوست داره اما با یه تغییر کوچیک دیگه تو محبت کردن به کسی پیش قدم نمیشه ، بهتره اینجور بگم که یاد گرفتم اگه کسی ازم کمکی خواست یا نیاز به محبتم داشت خودش باید بخواد  و بیاد سمتم 
حالا یه ذره توی تعریف محبت بی قید و شرط تغییر بوجود اومده 
همه چی در هماهنگی کامل الهیه 
من خودمو همونطور که هستم دوست دارم وتایید میکنم و فعلن سلام به روزهای خوش


خورشید جاودان
۰۶شهریور
فراموشی 
فراموشی 
 وفقط فراموشی 
سرآغاز سعادت 
آدمی ست
سید علی صالحی 
 1- امروز قبل رفتن مدرسه مامان جونم با یه پروپرانول حالمو جا آورد فقط ازم پرسید ده بدم یا بیست ؟ با خنده گفتم بیست واسه میدون جنگه همون ده کافیه . با اعصاب اروم رفتم مدرسه :)))
هوا یکمی بهتر بود وهیچ اتفاق ناخوشایندی پیش نیومد 
تنها اتفاق نسبتا بد اینه که من هیچ اشتهایی به غذا خوردن ندارم واین علامت خطره چون نباید دچار کمبود وزن بشم  و تنها علتشم هم استرسه شدیدی که بخاطر  ایجاد تغییر در خودم تحمل میکنم و اینکه داروهای اشتها بعد چند ماه اثرشون رو از دست میدن و یا باید تعویض بشن یا دوزشون بیشتر بشه
2 - امروز رفتم سراغ حساب پس اندازم و یه پنجاه تومن ناقابل ازش برداشت کردم واسه خریدن جایزه برای خودم 
جایزم چیه ؟ 
سه کتاب 
رگتایم 
سه شنبه ها با موری  و پرفسور و خدمتکار که یه داستان ژاپنی ، خیلی سال پیش فیلمشو دیدم 
در حد دست و جیغ و هورا خوشحالم چهار کتاب هدیه گرفتم سه کتابم خودم به خودم هدیه دادم پس تا مدتی حال دلم خوبه
3- دیشب و دیروز کلی ذکر گفتم تا  باقیمونده ی خشم و ناراحتیم از بین بره . هم ذکر مذهبی هم غیر مذهبی 
شاید براتون سوال پیش بیاد ذکر غیر مذهبی چیه ؟ 
نمونه هاییش رو براتون اینجا می نویسم  
من هر خشمی را رها میکنم 
من هر غمی را رها میکنم 
 من هر ترسی را رها میکنم 
.
.
. بستگی به حالتون که ترس یا خشم یا غمو.... باشه این ذکر ها رو اونقدری میگید یا می نویسید که احساس رهایی کنید  میدونید که ذهن  زبون نفهمه اگه کنترل نشه تا ابد به موضوع ازار دهنده می چسبه پس باید این زنجیر اتصال یه جایی قطع بشه
و چون  این احساس ها معمولا با حس بد تحقیر ذهنی و دوست نداشتن خودتون و احساس گناه همراهه بعد ازاد کردن  ذهنتون 
باید بگید من خودم را می بخشم و رها میکنم تا زمانی که نتونید خودتون رو ببخشید و احساس گناه کنید موارد ازار دهنده رو با خودتون حمل میکنید 
و در اخر بعد بخشش خودتون و رها کردن حس های بد 
می تونید برای خودتون یه جایزه بخرید 




خورشید جاودان
۰۵شهریور
معلم حق التدریس بودن یه درده ، بیماربودنش یه درد دیگه ، اما از همه بدتر داشتن مدیر بیشعوریه که فقط به فکر خودشه اسمشم گذاشته قانون مندی 
دوساله تابستون بخاطر یکی دو تا بچه ی رد مجبورم طبق قانون برم مدرسه ، بماند که حقوق ندارم ، بماند که هیچ چیزی بهم تعلق نمی گیره و بماند که با حال بد مجبورم  پانزده روز از خرداد و یک ماه کامل شهریور رو برم روستایی که نه زبونشون رو می فهمم و نه جای امنیه که ادم خیالش راحت باشه تنهایی بره و بیاد 
و بماند که خیلی لج در آره چوب بی خیالی والدین رو معلم بخوره 
امروز  با همکارم رفتیم پیش مدیر بهش گفتم خانم فلانی شما اول گفتید یک شهریور بیاین امتحان بگیرید اگه قبول شدن برید دیگه نیاین ، حالا می گین یک هفته ، بعدش شد پانزده روز ؟
گفت قانونه واسه همه اس  اگه بازرس بیاد من زیر سوال می رم 
بهش گفتیم   خب همون جوابی رو بدین به بازرس که  مدیرا ی دیگه میدن ، چرا بقیه معلم ها نمیان مدرسه ؟ گفت مثلن کدوم معلم ها
از دهنم پرید معلم های مدرسه شیفت مخالفمون 
از شانس بدم مدیر مدرسشون یهویی وارد دفتر شد ، خانم مدیر احمق ماهم نه  نهاد نه برداشت یهویی گفت اقای فلانی ببین شما بی قانونی می کنید معلم های من اعتراض کردن 
مرد بیچاره هنک کرد گفت چه کار غیر قانونی 
خانم مدیر گفت میگن معلم هاش نمیان مدرسه 
خلاصه مدیر شیفت مخالفمون طفلی کپ کرد 
جریان از این قرار بوده که بچه های کلاس اول شیفت مخالف  مثل دوتا شاگرد من اوضاع درسیشون خیلی خراب بوده ، مدیر به معلمشون گفته امتحان بگیر اگه قبول نشدن نیا مدرسه اینا اگه قابل تغییر بودن هشت ماه مدرسه یا پانزده روز خرداد تغییر می کردند
خب این نهایت همکاری یه مدیر با معلم های خانمی که هزار جور گرفتاری دارن  و مجبورن تو محیط نا امن اون منطقه رفت وامد کنن چون قانونه
برعکسش مدیر ما به اسم قانون فقط به فکر خودشه ، مدام میگه  بازرس بیاد چی بگم 
اینقدر از این رفتار احمقانه و بچه گانه ی مدیرمون ناراحت شدم که به زور خودمو کنترل  کردم 
شما قضاوت کنید بچه ی عرب زبانی که تو خونه حاضر نیستن باهاش فارسی صحبت کنن با داشتن پدر معتاد که حتی حاضر نیست خرج مدرسشو بده ، کسی که هر روز مادره با پدره باید دعوا کنه تا بیارش مدرسه و هزاران دردسر دیگه 
پیش دبستانی نرفته که حداقل زبان فارسی یاد بگیره من چه معجزه ای میتونم براش بکنم این بچه تو هشت ماه مدرسه زبان فارسی  و قانون های مدرسه رو یاد گرفت و کلاس اول فقط براش حکم پیش دبستانی داشت 
هشت ماه به غیر زنگ تفریح ها  پنج شنبه ها هم براش کلاس تقویتی رایگان گذاشتم وقت استراحت خودم زدم هیچ اتفاقی نیفتاد  از جیب خودم با اینکه حقوق نداشتم پول کلاس خصوصی دادم  ولی فایده نداشت 
تو این مدت کم میخواد چه تغییری کنه؟
منی که دوساله حتی برای بیمارستان رفتنم مرخصی نگرفتم  همه جور همکاری کردم مثل بقیه همکار بی نظمی نداشتم فقط تقاضای همکاری تو تابستون داشتم همین 
خدا میدونه که با پیشرفت بیماریم نمیتونم تابستون تو گرما زیاد رفت وامد کنم نمی تونید بفهمید اینجا هوا اونقدر گرمه که وقتی پیاده طهر ساعت یازده به بعد بری بیرون و  چند قدم رو اسفالت راه بری با وجود پوشیدن کفش اسپرت کف پات می سوزه
حالا زمستون هوا خوبه 
اینقدر از بیشعوری خانم مدیر ناراحت شدم که کارد می زدی خونم در نمی اومد تو تاکسی نشستم که بیام خونه اشک ریختم تا رسیدم خونه  اومدم خونه چادر مقنعه ام رو از سر در آوردم وسط هال  نشستم مثل ابر بهار گریه کردم 
خدا هم منو فراموش کرده حداقل یا وضعیت بیماریم تغییر می کرد یا وضعیت کارم 
حداقل اگه استخدام رسمی بشم از نطر مالی نگرانی ندارم میگم بهم حقوق میدن وظیفمه برم 
ولی زور داره بدون حقوق و حتی بیمه وقت بگذاری فقط چون مدیر بی شعورت به فکر اومدنه بازرسه و خانواده های اون منطقه  فقر مالی و فرهنگی دارن و فقط مثل گربه بچه میارن ، دیگه به هیچیش اهمیت نمیدن


خورشید جاودان
۰۵شهریور
تو زندگی من ادمهای خوبی هستن، با اینکه ندیدمشون همه تلاششون رو میکنن حال دلمو خوب کنند 
رفقای ارزشمندی که برای من حکم گنج رو دارن 
درسته گاهی ازشون دلخور و گاهی نا امید میشم ، اما خودشون هم میدونن دل من جایی برای دلخوری نداره 
امروز از مدرسه که برگشتم خونه مسیر ایستگاه تاکسی تا خونه رو گریه می کردم چون با احمق  ترین مدیر دنیا طرفم 
هوا هم گرم  و شرجی کشنده جوری عذابم میداد  که وقتی رسیدم خونه فوری  فشارخونم ُاندازه گرفتم  پنج بود 
تا رسیدم خونه مقنعه و چادر رو گداشتم کنار تا مامانم گفت سلام مثل ابر بهار گریه کردم ، خانوادم میدونن تو این شرایط باهام حرفی نزنن و حتی سعی نکنن دلداریم بدن ، فقط مامان با یه لیوان اب خنک و یه ارامبخش اومد تو اتاق و یه سری  خوراکی برای تنظیم فشار
قسمت شیرین ماجرا این بود که با چشم های اشک آلود یه بسته پستی رو میز دیدم و با همون وضع غمبار و در حال گریه بسته رو باز کردم و با این کتابها رو برو شدم 
بسته ی پستی حال خوب کنی که هانی عزیز برام فرستاده بود باعث شد حالم  خوب بشه ، میدونید تا قبل امروز چون ازش دلخور بودم دلم میخواست کتابا نرسن وبرگشت بخورن ، اخه دختر لوس درونم حسابی لج کرده بود 
من گاهی خیلی لجباز میشم ولی وقتی بسته رو باز کردم و کتابها رو دیدم بخصوص چهار میثاق رو خدا رو شکر کردم که اوستا کریم کلن به حرفا و خواسته های من توجه نمیکنه :)))
فقط خدا میدونه که چقدر هیجان زده هستم از دیدن این کتابها 
ممنونم هانی جان خیلی خیلی ممنونم
خوشبختی وقتیه که از چهار میثاق دو جلد داشته باشی یکی رو کامران جان جانان بهم هدیه داده بود پارسال این یکی رو اقا هانی میدونید اینقدر دوستش دارم که صد جلد ازش داشته باشم هم مهم نیست 
در مورد داستان های فارسی باید بگم که خیلی کم خوندم واین کتابها تجربه جدیدی هستن 
میخونم ودر موردش می نویسم
فعلن خوشحال وشاد وخندانم که کتابها تو بهترین وقت به دستم رسید  و بعد از مدتها  حال بد امروز وبقیه روزهای باقیمونده شهریور رو خوب خواهم بود 
خورشید جاودان
۰۴شهریور

احساس  تنهایی و دلتنگی دارم. 

هم سایه ی من ، تو ، او مدتی ست 

جدا شده و دیگر همسایه نیست 

سایه ی همسایه از سر ما کوتاه شده 

قبلن سایه اش تمام حیاطمان را می گرفت و سایه بانی بود برای تابستان های گرم هنگام بازی 

حالا با جدا شدن از هم ، سایه اش دیگر به حیاطمان نمی رسد و حیات ما را مختل کرده است 

همس    آیه ( فرهاد کریمی)

-----------------------------------

دلم نمی خواهد دیگر هیچ حرفی بزنم .هیچ نقته ای در سرم نیست . هیچ حرفی در یادم .

هیچ هیچی در هیچم . جای واقعی حرفها را فراموشیدم :

حرف اول ج بود یا ر یا ش یا ی یا م یا ب یا ن یا ف یا ک یا غ یا چ یا ا یا و یا هه دو چشمه یا بی چشم

را دارم سایه ام دوست مثل خودم . تنها فکر نیستم سایه ام با . نمی ماند می شود وقت هر ظهر سایه ام .

دلتنگ خیلی می شوم .احساس تا همین ظهر ها همیشه خاطر نکنم شب ها دلتنگ مثل به می خوابم  با باید بزنم

اه حرفی نمی زنم ، همه چیز بدجوری قر وقاطی پاطی شده 

بهتر است کمی بخوابم شاید یادم دم یا بیاید یادم.

میخوابم وبیدار می شوم نمی شوم 

حرف اول یادم یا اینکه اول حرف نمیدانم ( فرهاد کریمی)

--------------------------------------------------

سالهای زیادی را پشت سر گذاشته ام 

که هر کدام نام یک حیوان را یدک می کشیدند 

اما فقط سال تنهایی تمام نمی شد

از هر حیوانی زبان نفهم تر بود  ( میلاد تهرانی - کتاب گیلاس ابی )


خورشید جاودان
۰۴شهریور

به رنج بگو : عجب 

بردن تو چرا تمام نمی شود ؟


خورشید جاودان
۰۳شهریور

حسینقلی  خنده لب خاک و گله خنده اصلی به دله

حسینقلی خنده ی لب خاک و گله خنده اصلی  به دله 

حسینقلی خنده ی لب خاک و گله خنده اصلی به دله 

خنده اصلی به دله 

حسینقلی 

خنده لب 

خاک و گل 

دل

حتما به لینکی که گذاشتم  برید وشعر کاملش رو بخونید و لذت ببرید 

پیشنهاد موسیقی هم دارم 

یه اهنگ به همین نام مردی که لب نداشت بمرانی خوندن عالیه بشنوید و لذت ببرید

خورشید جاودان
۰۲شهریور

بعد مدتها حال روحی بد و ساختن عروسک هایی که    همه غمگین و بی ریخت می شدن 

امروز کارلوس پویول بالدار خوب از اب در اومد هر چند هنوز حال دلم  خوب نیست اما این عروسک کمی هیجان  به روح و روانم تزریق کرد 

ترجیح میدادم چهره اش شبیه رونالدوی برزیلی بشه ولی  نمیدونم چرا شبیه پویول شد  من حتی طرفدار بارسا هم نیستم 

خیلی وقت ها هیچ چیز طبق برنامه و الگو پیش نمیره دستها کار میکنه و چیزی خلق میشه که زمین تا اسمون با طرح اولیه فرق میکنه 

پویول بالدارم از اون مدل عروسکهاست 

 خدا کنه حال دلم زود خوب بشه و به خورشید جدید زود عادت کنم ، اونوقته که همه چی عادی میشه و وارد وضعیت سفید میشم :))

خدا جون یکم حال خوش با چاشنی هیجان لطفا 

کاش یاد بگیریم دلیل لبخند هم باشیم نه علت اشک ریختن 




خورشید جاودان