تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۰۳مرداد

دیروز کتاب آشِندن،سامرست موام رو کامل شنیدم این کتاب درمورد شخصی بنام آشندن که جاسوس دولت بریتانیا تو زمان جنگ جهانی دومه

شنیدنش واقعا لذت بخشه و برخلاف تصورم از داستانهای جاسوسی تمام شد و همین غافلگیری پایانی اش به نظرم جالب بود

توصیه میکنم اپلیکیشن ایران صدا رو دانلود کنید و کتابهای صوتیش رو بشنوید

گزینه ی بعدی هم کست باکس که هم کتاب صوتی داره هم پادکست ولی تنوع کتابهاش نسبت به ایران صدا کمتره 

یه نکته در مورد ایران صدا وجود داره که کمی آزار دهنده است بین خواندن کتاب زیاد موسیقی پخش میشه اما کم کم بهش عادت میکنید

کتاب بعدی که میخوام گوش کنم یه کتاب از هاروکی موراکامی بنام وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم

تجربه موراکامی خوانی من به خوندن کتاب کافکا در کرانه برمیگرده که تجربه ای چالش برانگیزبود کتاب قطوری که چیز زیادی ازش نمی فهمیدم ولی عزمم رو جزم کرده بودم بخونمش و اصلا به تهش فکر نکنم از جملات و کلماتش لذت ببرم ولی همین موضوع باعث شد نسبت به موراکامی کمی جبهه بگیرم بهتره بگم ازش بترسم و نرم سراغش 

اما این بار میخوام کتابی از موراکامی رو بشنوم شاید تجربه شنیدن و خوندن متفاوت باشه و رابطم باهاش بهتر بشه

به هرحال دل رو به دریا میزنم و میرم تو دل موراکامی شاید سنگینی کافکا در کرانه از ذهنم پاک بشه

 

 

خورشید جاودان
۲۹تیر

بالاخره یه راه حل خوب برای رفع کتاب نخونیم و رهایی از روزهای ابکی پیدا کردم کتاب صوتی گزینه ی خیلی خوبیه که بیخیال از کنارش رد میشدم و تابحال امتحانش نکرده بودم

امروز کتاب شماره ی صفر امبرتو اکو رو باصدای ایوب اقاخانی یا جانی یادم نیست شنیدم خیلی خوب بود

فکر کنم کم کم عاشق کتاب صوتی بشم البته اگر راوی های خوبی داشته باشه 

 

فعلا کست باکس نصب کردم که توش کلی پادکست هست هم کلی کتاب صوتی داره و امروز تا بحال که ساعت ۴ بعد از ظهره بهم خوش گذشته

یه اپلیکیشن صلوات شمار هم نصب کردم که اونم جالبه و با گفتن ذکر و شنیدن کتاب صوتی و پادکست سعی میکنم تو روزهای ابکی غرق نشم و کمی حال خودمو بهتر کنم

 

 

خورشید جاودان
۲۸تیر

۱خیلی وقته کتابی نخوندم ساعتها جلوی کتابخونم می ایستم تا کتابی انتخاب کنم برای بازخوانی ولی تمایلی به خوندن کتاب ندارم چه برسه خوندن کتابهای تکراری

سال ۱۴۰۰ هم دوتا بخارای علی دهباشی خریدم که تاحالا نخوندم از تو کتابخونه درشون میارم ولی حوصله نمیکنم بخونم برمیگردونم سرجاش

این روزها به طرز آبکی زندگی رو میگذرونم با دیدن سریالهای کره ای آبکی و دیدن برنامه های آشپزی جم فود ساعتهام رو میگذرونم وقتی کنترل دستمه فقط بین دوکانال جم دراما و جم فود میچرخم خیلی وقتام حوصلم از دیدن سریالها سر میره و میام تو نت قسمت اخرش رو میبینم که بفهمم تهش چی میشه من کلا ادم سریال دیدن نیستم حداقل سریالهای ابکی  :) اوج هنرم تو این بخش ابکی از زندگی هراز گاهی پادکست گوش دادنه همیشه فکر میکردم چطور مردم می تونن سطحی زندگی کنن اعتقاد داشتم حتما روزی یه کار مفید در جهت ارتقا خودم رو باید انجام بدم ولی الان به درجه ای از بی حوصلگی رسیدم که میتونم ساعتها و روزها هیچ کاری جز دیدن تلویزیون نکنم

کاری نکردن هم هنریه که من بیش فعال از لحاظ کارهایی که انجام میدادم تا بحال نسبت بهش بی توجه بودم

البته اینم بگم اونقدرم آبکی نمیگذره بین این همه هیچ کاری نکردن یه کار خوب کردم اونم اینه که دوره کارآموزی برای علوم نهم میرم که از یکنواختی در بیام و سطح علمی ام ارتقا پیدا کنه

 

۲ وقتی به اهنگ هایده که میگه وقتی که من عاشق میشم دنیا برام رنگ دیگه است گوش میکنم دلم میخواد عاشق بشم شاید جز بحران چهل سالگیه هرچند نمیدونم کلا چی هست ولی بعد به خودم میگم پاشو دختر خودتو جمع کن بابا چهلم رد کردی کلا بی خیال

بعد مثل دخترای جوون میشینم به لباس عروس فکر میکنم که چطور میخوام بدوزم با چی تزیینش کنم وکلی فکر دخترونه این مدلی

نمیدونم من زیادی امیدوارم یا این حال و هوا جز لاینفک ویژگی های دخترونه است؟😁 خداییش ۱۰۰ سالمونم بشه اون حس مادریه و لباس سفید هراز گاهی تو دلمون جوونه میزنه شاید باید محکم تر روی مواضعم بایستم و شاید امیدم نا امید بشه تا ده سالی  یه بار به این چیزا فکر نکنم ولی گاهی میاد تو ذهنم

آدمیزاده دیگه هرچقدرم سعی کنه از ازدواج متنفر باشه سعی کنه به خودش بگه مردا رو دوست نداره و ازشون متنفره کافیه یه بار ....‌ شایدم بخاطر اینه که فکر میکنم فرصت زیادی برام باقی نمونده و یکم برای رسیدن به نداشته هام عجله دارم 

ر

 

۳ اینجایی که من زندگی میکنم یه جهنم واقعیه گررررررررررممممم جوری که نمیتونی تصورش کنی اونقدر گرمه که پدر کولرها در اومده تو خونه زیر بادکولرم کم میاری

 

خورشید جاودان
۲۵تیر

تحمل گرمای ۶۰ درجه 

تحمل الودگی و ریزگرد

تحمل درد 

تحمل....

تحمل....

و نهایتش ما ادمها به همه چی عادت میکنیم، سرمیشیم و بیخیال

چند روز پیش با مصطفی راجع به نجاری صحبت میکردم ازش پرسیدم چطور کار تو گرما رو تحمل میکنی  مگه میشه بدون کولر

فقط یه جمله گفت عادت میکنی ادمی بنده ی عادته

و ما چقدر راحت گاهی هم به سختی عادت میکنیم به نبودنهاو نداشتن ها  

و فکر میکنم عادت کردن یکی از ویژگی های خوب انسان چون اگر عادت کردن نبود خدا میدونه دنیا چه شکلی میشد

با خودم فکر میکنم چقدر تلاش کردم شرایط رو برای خودم درست کنم و نشد اگر پذیرش و عادت نبود زندگی من یه جنگ دائم بود

پوست کلفتی هم گزینه خوبی هست که بعد عادت کردن برای من کارساز بود

همیشه دلم میخواست یه کرگدن بشم چون اونقدر پوست کلفت و مقاوم هستند که تونستن از دوران دایناسورها تا بحال دوام بیارن و به سازگاری برسند

حالا من هم جنگیدن رو گذاشتم کنار و تسلیم شدم تسلیم شرایط

راستش خسته تر از اونی هستم که بخوام تغییری بوجود بیارم 

همینطور ادامه میدم ببینم زندگی میخواد با من چه کنه

خورشید جاودان
۱۸تیر

اونقدر از خودم و علائقم فاصله گرفتم که گاهی دچار دلتنگی عجیبی برای خودم میشم  

وقتی دلم برای خودم تنگ میشه میرم سراغ عروسکها یا دوختن عروسک یا راجع به عروسکها نوشتن فرقی نمیکنه فقط عروسکها میتونن منو از دلتنگی نجات بدن

یه نوع دلتنگی هم وجود داره که از دلتنگی برای خودم بدتره دلتنگی برای کسی یا چیزی که نمیدونم کیه یا چیه  تو این مواقع یه موجود خیالی که یه سایه است و شکل خاصی نداره میاد تو ذهنم و کلی باهام حرف میزنه انگار اون ادمیه که نمیدونم کیه  

یه جا میخوندم که برای تنهایی شما رو افسرده نکنه یکی از راه هایی که میتونه موثر باشه اینه که با خودتون حرف بزنید برام جالب بود چون من از بچگی که دوست خیالی داشتم تابحال حرف زدن با خودم رو خوب یادگرفتم

همیشه فکر میکردم این موضوع یه اشکاله بخاطر همین پنهان نگهش میداشتم اخه کدوم ادمی تو سن و سال من ......

ولی  حالا فهمیدم که اگر طی سالهای سخت زندگیم دوام اوردم بخاطر همین توانایی حرف زدن با خودمه

 

 

 

خورشید جاودان
۰۸تیر

بعضی ادما خیلی عجیبن هم عجیب هم ترسناک میان تو زندگیت ولی اونقدر علائم عجیب از خودشون نشون میدن که عطاش رو به لقاش باید ببخشی

مخصوصا وقتی اون ادم یه مرد باشه

دیشب واقعا خشمگین و عصبی بودم جوری که هر آن اراده میکردم میتونستم بلایی سر خودم بیارم اما از اونجایی که من با صحبت کردن حالم خوب میشه و میخواستم حرف خودشو که گفته بود اگر در توانم باشه که کاری کنم حالت خوب باشه دریغ نمیکنم امتحان کنم بهش پیام دادم

ولی درجواب فقط گفت که بس کن اینجوری حرف بزنی من نیستم

مسخره ترین و حال بهم زن ترین جوابیه که از طرف کسی که قرار دوستش داشته باشی میشنوی

از بی توجهی هاش متوجه شدم که از اون دسته ادمایی که نیاز جنسی و عشوه گری و.... میخواد نه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی که من اهل اینطور روابط نیستم  اخر عمری میخواستم به خودم فرصت بدم عشق رو تجربه کنم که انگار سهم من نیست ادمی تو شرایط من انگار تو لحظات اخر برای جیزایی که تجربه نکرده ،نخورده، ندیده ، نشناخته  حرص و ولع داره

ولی تا لحظه اخر عمرم هم نمیخوام وارد یه روابطی بشم که اصولم رو زیر پا بگذارم

با مجید صحبت میکردم ازش پرسیدم چرا دنیا اینجوریه و ادماش اینقدر بی تعهد  شدن  ما هم وقتی باهم اشنا شدیم حداقل سالها گذشت تا بعنوان دوست اعتماد سازی کردیم زیر و بم هم رو شناختیم تا اینکه بتونیم دوستای خوب ده ساله باشیم ولی الان کسی این فرصت رو به طرف مقابلش نمیده کسی اعتماد سازی نمیکنه تا میگن سلام یهو ... میخوان 

جوری شده که انگار اصحاب کهفم از خواب بیدار شدم و می بینم دنیا جوری عوض شده که من و امثال من توش غریبیم گفت تقصیر تو نیست  وقتی فلسفه زندگی ادما برپایه لذت باشه و ادما به هرطریقی و هرقیمتی لذت بخوان دنیا به نظر ادمایی مثل تو ترسناک میشه و این حس ناامنی رو تنها تو تجربه نمیکنی خیلی از دخترها و پسرها تجربه میکنند 

 

و من تو این دنیایی که نمیشناسمش به غار تنهایی خودم پناه میبرم و دیگه

هیچوقت تا لحظه ای که زنده ام در دنیام رو به روی هیچ کس باز نمیکنم

بقول بکت من خود را در آغوش گرفتم نه چندان مهربان و نه چندان با لطافت اما وفادار وفادارو من به این جمله با تمام وجودم اعتقاد دارم

 

 

خورشید جاودان
۰۶خرداد

بعد روزی سه فیلم پوارو دیدن وسوسه شدم پی دی اف خوانی رو شروع کنم

طلسم شکست و اولین پی دی اف بانوی دریاچه ریموند چندلر که قبلا تعریف کتاباش رو از مجید شنیده بودم اوایل کتابم ولی همین بخش آغازینش هم خیلی هیجان انگیزه  و منو ترغیب می کنه با همه سختی های صفحه کوچک گوشی به خوندنش ادامه بدم

اوایل فکر میکردم پستچی همیشه دوبار در میزند به نسبت بقیه کتابای جنایی خوب باشه ولی همین ۶۰ صفحه بانوی دریاچه توقعم رو از داستانهای جنایی بالا برد  

کتاب بعدی که دوست دارم بخونم سه تفنگدار  الکساندر دوماست همون دارتانیان معروف که بچگیم کارتونش رو دیدم

و همچنان منتظرم مجید اسباب کشی کنه و برام کتاب بفرسته

 

وقتی کتابی برای خوندن دارم ذهنم کمتر آشفته میشه و حالم بهتره 

به هرحال کاچی به از هیچی

 

 

 

خورشید جاودان
۲۹ارديبهشت

سمفونی مردگان هم تمام درست وقتی خوندنش رو شروع کردم که شمارش معکوس زندگیم شروع شد و به طرز عجیبی به دلم نشست راستش تو زندگیم خواب این روزا رونمی دیدم که با خیال راحت سمفونی مردگان بخونم و درمورد مرگ فکر کنم ، مرده ها دست از سر ادم برنمی دارن  و همه جا هستن بابام ،مامانم، باباخلیل، معصومه، رقیه و حالا اورهان اورخانی هم بهش اضافه شد راستش من بیشتر از اینکه به آیدین فکر کنم به اورهان فکر میکنم

بعد از اتمام کتاب به فاصله ده دقیقه رفتم وبلاگ میله بدون پرچم و مطلبی که در این مورد نوشته بود رو خوندم اول متن نوشته بود سمفونی مردگان رو تو شرایط بد سرماخوردگی شدید شروع کرده و درشرایط بدتر با درد بیشتر که دقیق یادم نمیاد کجای بدنش بود تمام کرد و من تو بدترین شرایط دقیقا تو مرحله ای که لبه آب شورابی ایستادم و به ملک الموت فکر میکنم این کتاب رو شروع کردم و زمانی که به خلاص کردن خودم فکرمی کردم تمامش کردم

البته فقط یک فکر بود که چندثانیه اومد و رفت ولی درحد فکر هم جراتش رو ندارم راستش هنوز امید دارم و این امید مثل مخدری عمل میکنه که سرپا نگهت میداره

سمفونی مردگان میخوندم و اسکلتهای دوخته شده ی عروسکام رو زنده میکردم یه طرف ذهنم مرگ بود و طرف دیگر خلق کردن عروسکایی که به مردن دهن کجی میکنند عروسکایی که سرشار از زندگی هستند روحم رو به تکه های کوچک تقسیم کردم و درون عروسکها دمیدم تا بعد از رفتنم موندگار بشم راستش از اینکه بمیرم و اثری از من بجا نمونه خوشم نمیاد عروسک میسازم و تکه ای از روحم رو درونش می دمم تا جاودانه بشم

 

خورشید جاودان
۲۷ارديبهشت

اپ این پست صرفا جهت تغییر حال و هواست

 تو پست قبلی از اسکلت عروسکها نوشتم اگر اون اسکلتها کامل بشن به این مدل عروسک تبدیل میشن  

ارزو دارم یه مغازه عروسک فروشی داشته باشم عروسکهای دست سازم رو اونجا بفروشم 

هرروز کلی بچه بیان باهم بازی کنیم بهشون عروسک بدم و خوشگذرونی کنیم

خورشید جاودان
۲۶ارديبهشت

سمفونی مردگان میخونم و دور و برم پر از اسکلت عروسک نصفه و نیمه است

امروز مامان در اتاق رو که باز کرد با تعداد زیادی از اسکلت عروسک مواجه شد با خنده گفت یا خدا اینجا چرا شبیه سردخونه است شاید اگر میدونست قرار چی پیش بیاد این حرف رو نمیزد

روز و شب اسکلت میدوزم نمیدونم کدومش به یه عروسک کامل تبدیل میشن ولی دوختن اسکلت عروسک باعث میشه به چیزی فکر نکنم

به این همه اسکلت که نگاه میکنم خمرهای سرخ کامبوج میاد به ذهنم و این نشون میده من چقدر فسیلم که دوران نوجوانیم اخبار مربوط به اونا رو دنبال میکردم و همچین چیزایی تو ذهنم دارم

 

سمفونی مردگان  تا صفحه ۹۷ اش حس خوبی داره یه ریتم اهسته که کمی بوی مرگ میده ولی برای حال من مناسبه و فکر کنم قرار ازش خیلی خوشم بیاد

 

 

خورشید جاودان